فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 4 اردیبهشت 1403

زندگی طعم چای و نارنج است

نگار حسن زاده

چشم می پوشم از تمام جهان
لحظه هایی که در کنار منی
می روم با تو امشب از این شهر
بعد از این صاحب اختیار منی

سفر آغاز می شود آرام
پیش تو هستم و خیالم تخت
روی پیشانی ام نوشته خدا
که فقط با تو می شوم خوشبخت

ساده ای و چقــــــدر بی همتا
“سبلانی” که چشم تو عسلی ست
“دشت لار” استعاره ای از توست
قامتت محتوای هر غزلی ست

تا که “خلخال” پای من باشد
سوی “ییلاق” می روی تا قاف
کلبه ای در بهشت می سازی
روی دستان “درۀ اشراف”

زندگی طعم چای و نارنج است
با نسیمی از عطرِ “دشتِ مغان”
می شوم نوعروسِ “شاهسون”
می شوی مردی از “ارسباران”

“چارقد” می کنی سرم که فقط
زنِ رؤیای ساده ات باشم
“کِپیِ” نو برات آوردم
تا خودم سر سپرده ات باشم

فارغ از غربت خیابان ها
با درختان دشت همرازیم
شهر را پس زدیم و دنیایی
قد شب هایِ “ایل” می سازیم

نانِ عشق از تنورِ احساسم
نوشِ هرروزۀ نگاهت باد
من که آرامش از تو می گیرم
پس بچرخد جهانِ باداباد

پرم از حسِ تو ولی انگار
باز هم لحظه های آخر بود
چشم را باز می کنم…”برخیز”
نه صدای تو نیست……..مادر بود

بخش چهار پاره | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران