فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 اردیبهشت 1403

زهرا حسینی

تصویر تست
زهرا حسینی هفتم مهر 1372 در رشت به دنیا آمد. اهل شهرستان رودبار و ساکن رشت است. علی رقم علاقه ی وافرش به شعرو ادبیات، برای تحصیل در دانشگاه رشته ی حسابداری را برگزید. نوشتن را از همان اولین ترم های دانشگاه یعنی سال 91 شروع کرد و به اقتضای تحصیل در دانشگاه زنجان با انجمن ادبی همان شهر هم آشنا شد و در جلساتی که توسط آقای حسن پاکزاد در انجمن ادبی صراط تشکیل میشد حضور یافت. طی سال93-94  وارد دوره ی آموزشی آفتابگردان های شهرستان ادب شد. و در سال  93 در جشنواره ی شعر شیدایی کنگره ی شهدای دانشجوی گیلان برگزیده گردید . همچنین در همان زمان تحصیل تعدای از اشعارش در روزنامه ی استان زنجان هم بچاپ رسید. بطور کلی فعالیت وی در زمینه ی شعر کلاسیک و در قالب غزل میباشد.

1
مانده ام در دوراهی تردید، گرچه پایان تازه ای دارد
آخرین ایستگاه دلتنگی، شهر میدان تازه ای دارد

رفتنت فصل مرگ من، حالا بهمن و اوج غصه ها، آری
شهر هم بعد رفتنت انگار، یک زمستان تازه ای دارد

چشم های غزل فروشت کو؟ شعرهارا حراج بگذارد
شاعر استخاره های دروغ، فکر دیوان تازه ای دارد

مثل مهتاب گم شده درصبح، رفته ای، با خیال برگشتت
یاس تنهای خانه بر ایوان فکر گلدان تازه ای دارد

یک تفاءل به شعر حافظ زد، سرنوشتی که مات تنهایی ست
گرچه اینبار جای اشعارش فال و فنجان تازه ای دارد

مثل شمعی شکسته آبم کرد پای احساس بی سرانجامش
زندگی در مسیر آمدنش فکر درمان تازه ای دارد

آه گرم تو آتشم می زد، زیر پاهای ابر افتادم
زیر پاهای ابر وقتی که حس باران تازه ای دارد

با خیال فرار می جنگم، بعد تو فکر زندگی سخت است
در اتاق خودم پریشانم، رشت زندان تازه ای دارد

زهرا حسینی
2

فقط با قصه های عاشقانه عادتم دادی
برایم شعر خواندی، با ترانه عادتم دادی

به دلتنگی که عادت کرده باشی خوب میفهمی
به این دلشوره های دخترانه عادتم دادی

من از پیچ و خم این جاده می ترسم ولی اینبار
ببین با ترس دور از آشیانه عادتم دادی

برای زخم هایت فکر مرهم باش بعد از این
شبیه من! که به زخم زبانه عادتم دادی

زمستان بود و این خانه برایم حکم زندان داشت
تو با هرم نفس هایت به خانه عادتم دادی

کنارم راه رفتی، راه رفتی، راه افتادم
خودت با رفتن شانه به شانه عادتم دادی

زهرا حسینی

3
صدایت می زنم مادام، در تکرار، آهسته

نمی دانی که می سوزانیَم هر بار آهسته

تو در رویای شیرین من آشفته بیداری

مرا زندانی خود می کنی انگار آهسته

نمی دادی سلام خسته ام را پاسخی حتی

نگاهم می کنی و می کشی بر دار آهسته

پر از عطر ترانه می شود دنیای محدودم

که می بینم تو را گاهی در این بازار آهسته

کمی سردم، شبیه صبح دانشگاه، دلتنگم

از این دلواپسی ها گریه را بردار آهسته

بخوان نام مرا رویا، بخوان نام مرا دریا

بخوان نام مرا ، اما  نه این مقدار، آهسته

زهرا حسینی

4
شده گاهی وسط حال پریشان باشی؟
ظاهرا گرم ولی برف زمستان باشی؟

وسط گله ای از گرگ بجنگی سخت است
شده گاهی که خودت سوژه ی میدان باشی؟

باهمه تلخی خود مثل عسل شیرین است
نکند لحظه ای از عشق پشیمان باشی

بوی باران، نم ایوان، دل من میخواهد
خاک باشم که تو تنها گل گلدان باشی

شهر، بوی تو ، سرکوچه همان نرگس و یاس
پشت این خاطره ها کاش تو پنهان باشی

دیگر انگار ندیدن شده سهم منو و تو
مثل وقتی که میان شن و طوفان باشی

چقدر سخت نوشتی که دلت تنگ شده
چقدر سخت شده ساده و آسان باشی

میشود حرف دلت یک غزل تازه اگر
وسط جادّه ی رشت به تهران باشی

زهرا حسینی