فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 فروردین 1403

سادیسم 1

مهدی یوسفی لولی وش

وقتی که بند بند ِ دلت پاره پاره است
رفتن همیشه ساده ترین راه چاره است
رفتی که بندهای دلت را رفو کنی
با عطر ِ تازه ی بدنی گفتگو کنی
رفتی و پشت خاطره ها از وسط شکست
رفتی خزر به گوشه ی چشمان من نشست
گفتم که شعر بی تو شعورش نمی رسد
مانند مرده ای که به گورش نمی رسد
یک کرم ِ بد بیار شدم توی پیله اش
مانند کودکی که فنا رفت تیله اش
هی بغض کودکانه ی خود را فشرده ام
تنها سکوت کردم و هی حرف خورده ام
هر چه غرور کهنه ی من بیشتر شکست
هی شال ِ رفتنت به سرت سفت تر نشست

یادش بخیر دلهره ی اتفاق ها !
یادش بخیر شرجی ِ لحن ِ اتاق ها
مردی میان عشق و جنونش لمیده بود
یک زن میان شرم و تب ِ اشتیاق ها
او با تمام شهر سرم شرط بسته بود
من با خدای شهر شکستم جناق ها
گفتم که ” شهر بی تو مرا حبس می شود ”
آنجای لق ِ هرچه خبرچین ، کلاغ ها

آه از کلاغ ها که مرا از دلت گرفت
چشمت به جاده بود و ُ فقط خنده ات گرفت
نفرین به جاده ها که تو را مست کرده اند
نفرین به هرچه با من از این دست کرده اند
” ترسم که اشک در غم ما پرده در شود ”
بگذار ساده تر بنویسم اگر شود
می ترسم اینکه اشک بیفتد به جان من
شل تر شود زبانه ی قفل ِ دهان من
میترسم اینکه راز دلم بر ملا شود
می ترسم اسم رمز تو در شعر وا شود
می ترسم اینکه مرهم بال کسی شوی
می ترسم اینکه نیت ِ فال کسی شوی
می ترسم آه دختر ِ شعر و شلیل و شیر
می ترسم آه دختر وحشی ِ برج ِ شیر !

رفتی و قلب عاشق خود را که کندی و ….
رفتی تمام پنجره ها را ببندی و …
من هم به ریش سادگی خود بخندم و ….
تنها درون خستگی خود بگندم و …

دیدم که آسمان تو از سهم من جداست
فهمیدم آسمان ِ تو جای
ستاره هاست …. !

بخش مثنوی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران