فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 اردیبهشت 1403

ساغر سلمانی نژاد

تصویر تست
تصویر تست

ساغر سلمانی نژاد

در روزگاری نه چندان دور، در دشتی از لطف و مهر، آباد و سرشار از شاعرانگی و در بحبوحه دگرگونی و انقلاب چشم به جهان گشود. از همان آغاز عطش نوشتن داشت و لذت بخش ترین ساعتهای کلاسش،زنگ انشا بود. ابتدا در عرصه داستان به قلم زنی پرداخت؛ اما به محض آشنایی با شعر که شروع کننده آن خواهر بزرگترش بود، شعر را سازگارتر با جنون احساسش دریافت و از آن پس شعر سرود.پدرش نیز در ترویج روح شاعرانگی بین او و خواهرانش در خانه بسیار موثر بود. ساعتها شعرخوانی در جمع خانواده از خاطرات به یادماندنی برای اوست.نخستین حضورش در عرصه شاعری برایش بسیار دلچسب و گوارا بود و با مقام نخست کشوری در شعر دانش آموزی شروع کرد و از آن پس هر ساله رتبه ای را کسب کرد. برای تحصیل در دوره دانشسرای مقدماتی به تفت رفت وسپس با شوق شاعرانه ای تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی را برگزید و با حمایت همسرش در دانشگاه اصفهان،تهران و تربیت مدرس مقاطع کارشناسی تا دکتری را طی کرد. دوره پست دکتری را در موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران – دانشگاه مک گیل کانادا و با نظارت استاد محقق،به پایان برد. هم اکنون هیات علمی دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی و ساکن تهران است. یک غزل (کیمیا)و یک قصیده (ایلیا)حاصل زتدگی اوست.
اگرچه پژوهش خیلی از مواقع فرصت سرودن را از او می گیرد؛ اما شاعرانگی اولویت نخستین احساسش است. هم اکنون از او یک مجموعه شعر تحت عنوان “من ، غزل، اشک” و دو کتاب دانشگاهی با عنوان های “صورتهای ازلی” و “دردانه های ادب فارسی”چاپ شده است. مجموعه شعر دوم آماده چاپ است ؛اما وسواسی خاص در چند سال اخیر مانع چاپ آن شده است.
“اولين آفرينش …”

اول تورا نوشت، سپس آسمان کشيد
محراب را به خاطر چشمت کمان کشيد

تسبيح اشک¬های تورا پاره کرد و بعد
با دانه¬های روشن آن،کهکشان کشيد

آهنگ مهرباني ناب تو را ســـرود
آنگاه روی آينه را مهـــربان کشيد

از قطره¬های مهر تو در دامن زمین
دريايی از هزار جهت، بيکران کشيد

لبخند تو به جسم زمین جان تازه داد
ناز نگاه سبز تو را يک جهان ، کشيد

موی بنفشه در تب گيسوی تو نشست
شب را به یاد چشم سیاهت چنان کشید

ابليس، روی بام زمين جلوه کرد و عشق
با تو برايش اين همه خط و نشان کشيد

تفسير شد دوبيتي چشمان روشنت
خط روی دردهای زمین و زمان کشيد
salmaninejad:
«گناه نخستین»
گناه اول من سیب سرخ حوایی!
همیشه رنگ تو تنها دلیل شیدایی!

مقدسی و به رنگ گناه آلوده
دوگانه ای که هم اهریمن و اهورایی!

عزیز مصر به این اتفا ق پی برده است
که شرط گل شدن غنچه زلیخایی

شبیه حیرت مجنون میان آهوها
دلیل پیچش گیسوی ناز لیلایی

میان قصه فرهاد جای خوش کردی
شبیه خاطره بیستون شکیبایی

تمام حادثه ها امتدادشان در توست
در ازدحامی و در عین حال تنهایی

تویی که پنجره¬ها را به لطف می¬کوبی
تویی که می¬روی و بی¬بهانه می¬آیی

گناه اول من، عشق ای همیشه نهان!
که زیر هفت طبق استتار پیدایی!
« قدسی ترین حدیث »
باغ شـــد غرق در گل صلـــوات ، تا نگاه خدا به آب افتاد
عکس قدسی¬ترین حدیث رســـول روی دامان آفتاب افتاد
چشمهایش به رنگ ناب عسل، صــورتش ابتدای فـصل بهار
از سپاه سیاه گیســویش، هسـتی شـب به پیچ و تاب افتاد
حوریان بهشــــت با کــــوثر غسـل داده، به نـور پیچیدند
بوی¬عطرش چنان به¬جوش آورد که دگـر رونق از گلاب افتاد
تا قدم روی چشم کوچه گذاشت، همه شهر مثل گل خندید
باد آمـــد، زمیـن معطـــر شــد، از رخ آیـنه نقـاب افتـاد
زهره ، مریخ ، مشـــتری و زحل، دور او بی قـرار چرخیدند
زیر سنـــگینی نگاهـش مـــاه ، چــارده بار از رکاب افتاد
پیشکش شد زمین به چشمانش، اهرم آسمان به دستانش
دل دســـتاس زیر دامـــانش بی¬تحمــل به التهاب افتاد
آسمان هفت مرتبه پرسید: شــاه بیت غزل کدامین شد ؟
«فاطمه»پلک زد،زمین چرخید، ازلبش حسرت جواب افتاد
اولین، آخرین بهانه عـــشق، پا به دیبای بیکرانه گذاشت
نام زهرا(س) و عطر صد صلـوات با نگاه خدا به آب افتاد
چقدر منتظرت هر شب استخاره کنم
وپلکهای زمین را پر از ستاره کنم

تمام عاشقی ام را ” نهاد” بنویسم
واسم سبز تو را پشت هم “گزاره” کنم

چقدر خط بزنم صفحه صفحه سالم را
وروزهای به جا مانده را نظاره کنم

نشسته ام که برایت غزل بگویم باز
وبیت بیت دلم را ” چهار پاره” کنم

نشسته ام که بیایی زجای برخیزم
وشهر را پر از آوازه نقاره کنم

دو فصل مانده که تقویم کهنه بسته شود
برای این دل تنهای خود چه چاره کنم ؟

چقدر منتظرت با خیال خوش باشم
وجمعه های به جا مانده را شماره کنم !!

ساغر سلمانی نژاد مهرآبادی
شیرین به شکستن دلش آزرده است
لیلی کمر کاغذی اش تا خورده است
یا دست تمام عشق ها رو شده است
یا باد کلاه عاشقی را برده است.

ساغر سلمانی نژاد مهرآبادی
این قلب کتان را جلوی ماه گذاشت
یک جامه پاره بر سر راه گذاشت
با گریه یعقوب هماهنگ شد و
آن گمشده را دوباره در چاه گذاشت

ساغر سلمانی نژاد مهرآبادی
من رود شدم شبی که ماهم باشید
دریاچه ماهی سیاهم باشید
ای کاش میان جنگلی گم باشم
تا ضامن آهوی نگاهم باشید.

ساغر سلمانی نژاد مهرآبادی