منصور یال وردی
به گدایان خبر آمد که رخ شاه شکست
بغض شب در دل یک لحظه کوتاه شکست
خانه می گفت نرو ،خاک تمنا می کرد
رعشه افتاد به در ، قامت درگاه شکست
گام برداشت ، فقط گفت که « انا لِلّله »
و زمین بود و زمان بود که در راه شکست
بانگ زیبای اذان ، حَیِ عَلیٰ سجدهٔ عشق
سوی محرابِ نمازی که سحرگاه شکست
ناگهان تیغ به پا خواست ، قمر خونین شد
نخل افتاد به خاک و کمر چاه شکست
این چه شق القمری بود که پشت خورشید
زیر سنگینی بار خبر ماه شکست
می رسد زمزمه ای «فُزْتُ وَ رَبَ الْکَعْبه»
وسکوتی که سر انجام به یک آه شکست
#منصور_یال_وردی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران