فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 اردیبهشت 1403

سعید اعظامی

تصویر تست
سعید اعظامی ساکن استان کهگیلویه وبویراحمد.شهرستان یاسوج هستم داری ارشد مهندسی نرم افزار.از سال 85فعالیت خود را در زمینه شعر ونویسندگی اغاز نمودم..همچنین دراین زمینه فعالم.مترجم متون انگلیسی

1
ترس از آن دارم.که جهان در ورقی برگردد
انچه خریدم شعر کتاب،در دکانی برگردد
بر حذر باش از آن روز،کچون ز شبی برگردد
یاهمچو سرباز عاشقی،به نگهبانی برگردد
مدتی است هوش من بیگانه،اینجا نیست
شاید که گذشته ایام،به سرباز فراری برگردد
هیچم ارنیست،ماه زلیخا زجهان خوارم کرده
من که سرباز وطنم،زلیخابایوسف نبی نیتی برگردد
همچو دل برده زلیخا، ترس من از عشق کم است
ای دل پیر بیا،معجزه کن،زلیخا به جوانی برگردد
ترس ازآن دارم،که جوانی باز نیاید،به رخ ماه پری
چه سوالی،مگر وحی ندارد رسولی به غیبی برگردد
اخر این شعر چه نویسم که بماند تا ابد درکتابی
تاجهان هست،وعده یوسف وزلیخا به قراری برگردد
هرچه نوشتم شعر،قصه هنوزخواب غرور است
مغرور نشو ،چون جهان به صبح بیداری برگردد
دیدار جهان خواهم،من دیوانه به زندان افتاده
خواهم بپرسم هست که زندانی به رهایی برگردد.

2ای بلای افتاده درجان،زغم هجران ما رابس
ای چشیده ی هربلا،زموج وطوفان مارابس
هرکه از دیواربلندی بپرد،خاطرش باخداست
ای آزموده هرخطا،دوباره پریدن مارابس
صوفیا صبرکن،این ایام کفر ندارد بنیادی
ای کشیده زهردام،مکرصوفیان مارا بس
برصف مستان زدیم،عقل وهوش وخویش را
ای خدا ازما مگیر،ساقی خوبان ما را بس
چونکه پریدازدیوارچین،جان گرفت ما را
ای پیله ابریشم،جان پریشان ما را بس
ای صبا،این گلستان،آن سایه گلعزاران کجا
چوچمن داردروی گل،این زمستان مارابس
ای باده غم ،دل ز یاد مابرده اند،این دولت
ای خداکافریست،دادن جان فقیران مارابس
ز این حادثه همه تشنه از یار منند،
غم این کارنشاید،خلوت درویشان مارابس
روزگاریست روضه خوانیم،بیماردردبتانیم
چونشاط دل واکنیم،تا غمگساران مارابس
این نقاهت ز بشر است،نه کار عالم
تالطف بوی گل،می درکف جهان مارابس
به لعل لبان این ولایت گر بوسه زنید
همدم گل باشی،خوشی میخواران مارابس
گرچه این بانگ زبلندای چین برخواست
فرح بخش باد،تا صحن بستان ایران مارابس

3
ای قجر از صد و سی سال شاهان چه گذشت
از فتعلی،احمد،آغامحمدخان دوران چه گذشت
آن قیام تنباکو،آخال،تا لاتاری،ترکمنچای،پاریس
سوی دیگردرهیاهوی نبرداز گلستان چه گذشت
ياد ناصرنیستم،بیقرار لطفعلی خان،شاه کورم
از پنج زار ده شاهی،صنار،دینار،قٍران چه گذشت
همچو تهماسب فراری،داد دل به اغوش مازندران
بعد ساری ودارالخلافه،درخاک کرمان چه گذشت
این قلمروی جهانی از کجا تا به کجا میرود
نصف مصر،دادن قفقاز،بحرین زایران چه گذشت
ازمجمل ومفصل ،از یوخاری وآشاغی ها چه خبر
ازقتل ابوالقاسم وامیرکبیروخاندان کاشان چه گذشت
تاکه گوجه وپرچم شد،اولین مژده ناب غذای ملی
دوجنگ و دو قحطی چنین،زمردم دوران چه گذشت
ننوشت هیچ شاعری،چوهاتف،قاانی،بیگدلی،کاشانی
با معیری،امام وردی،ایرج،این همه خوبان چه گذشت

4
این همه شب تابه سحرنقد من آن فاعل بود
چونکه اثر داشت،صحبت نقد من از دل بود

دوش دیدم که رقیبان برحریفم چیره شدند
ازغبار تن نرگس فقط چهره ی بی گل بود

آمدم تا که بپرسم.زاین سبب از فروغ
خود فرو پاشید،چو از دوستان غافل بود

ای که از نقد معانی،چون هیزم سوزانی
بی لطف بگو،کین سوزش وآنچه بیدل بود

شبیه زلف پریشانی چون باد در نابسامانی
تا دولت آزادي بود ،این شاعر آن محفل بود

از بس که خطا بود فهمش،در طلب توبه بود
گر پرده فکنیم از دوست،پرده دری حاصل بود

گفتا به پیامی بوسه از حجاب بردار،زین زیان
گفتم زین معامله عشق، پوزش پنهان باطل بود

گر رفوی شعر و سمند عمر گوهر ارزان شده
بهر ابله خرده مگیر،گر دعای ما شفای عاجل بود

به دور از لب، قدح شرم افشان کن،مرتجا
ساقیا پندآموز،که امروز ز باده فردا غافل بود

منم آن نقد کش، زجر ده، رو به فرار
چوبرسر شعر ما میگذری،حکم فرار کامل بود

شرحی از پیکرتو،تا که بگویم شهر بم می ریزد
منم آن زلزله بی رحم،هرکه را لطف من شامل بود

حاشا سوسن اگرشود پیدا،سوال از دوستان دارد
اگر گلچین درباغ بود،چه اسراری بر آن قاتل بود

لطفی کن،زین خانه وضوباخون وتیمم باخاک بود
جانابرخیز به یاد خودت ،کین خلوتگاه فاضل بود