فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 فروردین 1403

سلطان مار،بهرام بیضایی

تصویر تست

سلطان مار،بهرام بیضایی

تهران – انتشارات تیراژه – چاپ 3 – 1370
 
نمایشنامۀ سلطان مار، داستانی طنز از زندگی شاه و وزیری است که فرزند ندارند. به توصیه درویشی از درختی که باغ آن توسط دیوها محافظت میشود، دو سیب سفید و قرمز چیده و به همسرانشان میدهند تا صاحب فرزند شوند. پسر شاه به صورت مار متولد میشود. شاه با شنیدن این خبر به پیشنهاد وزیر خودکشی میکند و مقام او به طور موقت به وزیر واگذار می شود. پسر بزرگ میشود و متوجه میشود هر گاه بخواهد میتواند از جلد مار خارج شود. او باید بنا به وصیت پدر باید با خانم نگار دختر وزیر ازدواج کند.  وزیر وقایع ثبت شده را عوض میکند تا مانع این ازدواج شود. سلطان مار جلد را کنار مینهد و خود را به دختر مینمایاند. دختر با راهنمایی دایه خود جلد مار را میسوزاند. سلطان مار به نزد دیوها میگریزد. دختر سر به بیابان میگذارد و به جست و جوی شوهر میپردازد. بعد از فرسودن هفت دست لباس آهنین، به شوی خود میرسد و او را راضی میکند تا بازگردد و مردم را از ظلم و ستم داروغه و سفرای خارجی نجات دهد.
 
سطرهایی از کتاب:
 
هیچ چیز برای همیشه نمی ماند. زمان در حرکت خود به چیزی ارزش می بخشد و چیزی را نابود می کند. کسی برای همیشه عزیز نمی ماند و بسا که آفتاب از سیاه چالی بتابد. میوۀ رسیده اگر بماند فاسد می شود و دانۀ حقیر میوه بر می آورد. احمق کسی است که دل به مال دنیا ببندد. او که تا چند لحظه پیش جهانی غرور بود حالا ارزشی بیش از یک مشت خاک ندارد.