فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 فروردین 1403

سمیه ربیعی

تصویر تست
 سمیه ربیعی در 3/9/61در شهرستان لشت نشا پا به عرصه وجود گذاشت از دوران نوجوانی نبوغ و استعدا او شکوفا شد و با پشتکار و علاقه و لزوما با تحقیق و مطالعه در عرصه شعر خیلی زود توانست خود را در زمره شعرای قوی معرفی نماید این شاعره جوان شاید در شعر گیلکی چندان مرکار نباشد اما در سرودن اشعار فارسی و در توانمندی وی در بکارگیری عناصر و تصاویر بکر و زیبا نمیتوان خلاقیت این شاعره موفق را نادیده گرفت و از سال 1380 تا کنون به یمن بالندگی و پختگی اشعارش کارنامه موفقی از خود به جا گذاشته است و در طول این سالها در جشنوارهای کشوری و استانی حائز مقامهاییی چون نفر اول جشنواره رضوی استان چهارمحال و  بختیاری در 3/9/88 نفر دوم جشنواره کشوری شعر کریمه اهل بیت قم سال 87 رتبه دوم شعر پایداری استان گیلان در سال86 رتبه دوم جشنوار تبلور فرهنگ عاشورایی استان گیلان در مهرماه 87 رتبه دوم ششعر بسیج در بخش  ازاد در 24/4/86 برگزیده شعر محلات در استان گیلان رتبه اول جشنواره شعر رضوی تهران 24/7/89 رتبه برتر شانزدهمین کنگره سراسری شعر دفاع مقدس رتبه برتر شعر مفهومی در دومین کنگره شعر عاشو ایی استانهای گیلان و مازندران و گلستان رتبه برتر اولین کنگره سراسری شعر غدیر در استان لرستان رتبه برتر شعرسراسری  پرچم ایران ما   در استان تهران نفر دوم سومین جشنواره شعر بسیج استان گیلان نفر اول دومین جشنواره شعر بسیج استان گیلان رتبه برتر دومین دومین همایش ادبی نگاه نو استان مازندران رتبه سوم چهارمین همایش اشعار ایینی در استان تهران سال 7/12/88 رتبه چهارم جشنواره شعر اشک انار 3 در استان مازندران رتبه برتر چهارمین سوگواره شعر عاشورایی استان گیلان رتبه برتر اولین کنگره شعر سراسری مقاومت استان تهران ........ موفقیتهای ایشان به خصوص در زمینه شعر پایداری ستودنی ست

1
با توام ای خدای ابراهیم این تن سوخته جهان من است
خط به خط نامه ای که میخوانی شرح جانسوز داستان من است

گل نشد پس چرا تن آتش تلخ و بی رحم و مست شعله کشید
گوش کن زیر بغض این دیوار
ناله های برادران من است

پس گلستان وعده هایت کو زنده زنده هنوز میسوزیم
این همه سال شعله ور بودن بخدا خارج از توان من است

سوز و سرمای دی تنم را برد شوق پرواز در دلم یخ زد
یک درخت دگر نفس باقیست
پشت این کوچه آشیان من است

درد تلخیست توی شهر خودت اینهمه بیکس و غریب شوی
با خودت قصه را مرور کنی
..وطنم یار مهربان من است

چه کسی گفته هر کجا بروی آسمان آبی است و یکرنگ است
این تن برف خیز بی پرواز سالها سهم آسمان من است

کدخدا این مرام مردان نیست مابکاریم و خرمن از تو شود
این خراج هزار ساله تو بخدا سهم آب و نان من است

من فروریختم درون خودم تک به تک در منید و میریزید
که ستون تا ستون کاخ شما از رگ و خون و استخوان من است

با توام ای خدای ابراهیم این تن شعله ور جهان من است
آری این زخم خورده دوران …آه….ایران نیمه جان من است
سمیه ربیعی
تقدیم به مدافعان وطنم
به درد مادرانشان
بغض کودکانشان
و اشک همسرانشان
وطنم تسلیت

2
‍ در شهر من باران نمیبارد برویاند
در شهر من باران نماد درد و دلتنگی ست
هر ابر کوچک بغض تلخی در گلو دارد
بغضی چهل ساله که مثل نانمان سنگی ست

حسرت به دل هستیم خورشیدی به پا خیزد
اسطوره هامان درد حلاجندو بر دارند
دارد غرور زخمی هر مرد میمیرد
داروغه های شهر بی رحمند و بسیارند

ما مردمی هستیم که هر روز دنیا را
با چشمهای بی قرار و خیس میبینیم
آنقدر نامردی ز هم دیدیم ،مدتهاست
لبخندها را دشنه ای در دیس میبینیم

در خوان اول دست رستم را رها کردیم
مایی که از نسل شغادیم و نمیدانیم
هی غنچه غنچه لاله های سرخ را چیدند
آن را به دست آب دادیم و نمیدانیم

شاید تو یادت رفته بغض داغ خرمشهر
یا آخرین تصویر از لبخند غواصان
عباس دوران .باکری .همت .جهان آرا
لطفا فلاش بک یک دقیقه باز عکاسان

یوسف بماند با عزیز مصر و محبوبش
من خون دل باریدن یعقوب یادم هست
شاید طبیعی نیست از دید شما اما
من شیمیایی حلبچه خوب یادم هست

میترسم از این چشمهای هرزه و ناپاک
از این هوای تلخ از این غربت غمناک

از بوسه شیطان به روی شانه مردم
از مار دست اموزتان برسفره ضحاک

میترسم از این زخمه های دشمن هم خون
از لمس دستان پر از قهر برادرها
از مکر شان در فصل قرانهای بر نیزه
از هر حدیث کذب در عصیان باورها

با این همه غوغای طوفان از تو خواهد رفت
دلواپسیهای خیابان از تو خواهد رفت
خاک عزیز من کمی دیگر تحمل کن
سرمای جانسوز زمستان از تو خواهد رفت
#سمیه ربیعی

3
آه دختر سی و سه سال گذشت
چقدر زود پیر و خسته شدی
با زمین و زمانه جنگیدی
نشکستی ولی شکسته شدی

این‌همه سال از تنت رد شد
لحظه‌هایی شبیه یک کابوس
سایه انداخت روی تنهاییت
بغض تلخی شبیه اختاپوس

بارها توی اشک غرق شدی
بارها در سکوت جان دادی
و به لبخندهای اجباری
با غرورت سری تکان دادی

صبح یک روز ساکت و دلگیر
درد پیچید در تنت ناگاه
تو پلنگی شدی که می‌رقصید
دست در دست برکه‌ها تا ماه

و تو مادر شدی چه زیبا بود
که خدا در دلت قدم می‌زد
داشت حسی شبیه دلتنگی
بعد از آن قصه را بهم می‌زد

دختر شاد روزهای قدیم
آن‌همه عاشقانه‌هایت کو؟
لرزش گیج شانه‌هایت کو؟
آی دختر ترانه‌هایت کو؟

-آه ساکت شوید آینه‌ها
در دلم صد هزار طوفان است
بی‌نفس‌هاش کل این دنیا
پیش چشمم شبیه زندان است

رد پای عذاب جا مانده
روی برف تنم هزاران سال
پس کجایی خدا نمی‌بینی؟
پس کجایی محول‌الحوال؟

دل برید از بهار تنگ خودش
باز ماهی کوچک قرمز
به سرم می‌زند هوایش را
کاش مادر نمی‌شدم هرگز

#سمیه ربیعی

4
ازمن بگير اين چشمهاي مانده بر در را
اين بغضهاي سنگي در خون شناور را

با دست خالي سمت من برگرد ميبيني
پيروز خواهي شد نبرد نابرابر را

هر چند نيمه….آه اما سخت جانگير است
با گريه ميبخشند از غم سهم دختر را

اين آسمان ارث کلاغان است بيرون کن
از خاطرم پرواز دلگير کبوتر را

امشب فقط يعقوب اژ حالم خبر دارد
اين سرنوشت تلخ بعد از تو مقدر را

عمري بيابانگرد و بي سامان و گم باشي
معشوقه ات سامان بگيرد عشق ديگر را

وقتي عزيزانت برايت مرگ ميخواهند
مردانه مينوشي شراب شام آخر  را

يوسف اگر از چاه برخيزد يقين دارم
باور نخواهد کرد لبخند برادر را

دلتنگتر از هر چه.دلتنگم نميبيني
مادر نبودي تا بفهمي حال مادر را

#سميه ربيعي
5
..آی آدمها که بر ساحل نشسته
شاد و خندانید
یک نفر در آب گویا میسپارد جان
.
.
.
…و برده حجم اندوهت وطن دیگر توانم را
تب بغض تو ویران کرده ابعاد جهانم را

که بی اندازه غمگینم که بی اندازه دلتنگم
شکسته زخمهایت مهره مهره استخوانم را

شبیه ناخدایی خسته ام از دور میبینم
که دریا میبرد این کشتی بی بادبانم را

صدایت میزنم فریاد زیر اب جانکاه است
که هر موجی شبیه مشت میکوبد دهانم را

شبیه مادری مستم که با دست خودم آخر
به این نامادری ها می‌سپارم کودکانم را

ببین قفل قفس از بالهایم لحظه ای وا شد
که نسل شوم کرکسها گرفتند اسمانم را

صدای”تا بهار دلنشین “*در من نمی‌پیچد
که هرچه مرثیه خاموش میخواهد بنانم را

و میترسم تب دلتنگیت…،تبریز مغرورم
به جوش آرد دوباره غیرت ستار خانم را

رهایم کن ببارم بی ترانه زیر این باران
گرفته درد این دلشوره های تلخ جانم را

#سمیه ربیعی
برای مظلومیتت وطنم
*”تا بهار دل دلنشین*یکی از ترانه های زیبایی که توسط استاد بنان اجرا شد

6
موی بلند و چشم سیاهی نداشتم
هرگزبه قلب سنگ تو راهی نداشتم
در من هزاردرد نهان شعله میکشید
من دلخوشی گاه به گاهی نداشتم
عمری پلنگ زخمی این دشت بودم و
در برکه هاش خلسه ماهی نداشتم
در قفل بغض تلخ کلیدم شکسته بود
در خانه هیچ چشم به راهی نداشتم
یعقوب نامه هام به دستت نمیرسد
در برزخم کبوتر چاهی نداشتم
گلبوته های خار که پیراهنم شدند
دیدم برادران تنی دشمنم شدنذ
من را به دست چاه سپردند و رد شدند
با من خدايگان جهان جمله بد شدند
در چشمهام درد بزرگی گذاشتند
برشانه هام کوه سترگی گذاشتند
تنها شبیه بره به میدان رها شدم
در هر مسير گله گرگی گذاشتند
من سر به دار بودم و چنگيز میگریست
در من هزار مرتبه پاییز میگریست
زن بودم و عریضه نوشتند مرد باش
تقیدیر حکم داد که دنیای درد باش
من اشکهای بی حد کوهم که سیل شد
دلتنگی همیشه نوحم که سیل شد
قدری به من که این همه تنهام فکر کن
آورده ای چه بر سر دنیام فکر کن
من رگ به رگ بریده ام از خود ندیده ای
هرگز حضور حاضر غایب شنیده ای
غمگین ترین پرنده  دشتم ببین مرا
حال و هوای ابری رشتم ببین مرا
یک بغض خسته ام که به باران نمیرسم
بغضی که عهد کرده به پایان نمیرسم
با طعنه هات شر مرسان بیش از این عزیز
از خیر دستهات گذشتم ببین عزیز
ابن زن که بی نگاه تو بی وقفه میگریست
دیگر شبیه عکس خودش بچه نیست نیست
باور کن او بزرگ شده درک میکند
بی گریه دستهای تو را ترک میکند
ته مانده های خسته این پرسه های بد
دارد به سنگ آخر ابن جاده میرسد
از کوچه قرار خودم دست میکشم
دارم از انتظار خودم دست میکشم
سیاره شکسته مغلوب خسته ام
از غربت مدار خودم دست میکشم
آخر چرا درون شب تو بایستم
ماه قشنک قصه تو من که نیستم
آقا برو برو بگذارم  به حال خود
بین من و تو هر چه که بوده تمام شد
سمیه ربیعی

7
هر مرد دلاور بخدا از جگر افتاد
تا جنگل سرسبز به جان تبر افتاد
این گربه مغرور دگر پنجه گشوده
با کشور من هر که در افتاد ور افتاد
سمیه ربیعی