فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 اردیبهشت 1403

سمیه قربانپور دلیوند

تصویر تست
تصویر تست

سمیه قربانپور دلیوند

سمیه قربانپور دلیوند
شاعر ، اهل گیلان:صومعه سرا
متولد آذر ۱۳۵۹
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی

1

نامه اش را نوشت و امضا کرد‌ ، شاید این راه بهتری باشد
زن نبود و نخواست زن باشد ، خواست موجود دیگری باشد
خواست حتی برای یک دفعه ، قلب خود را کنار بگذارد
سنگ باشد ، فسرده و بی رحم، صخره ی سخت پیکری باشد
بدش آمد که دلبری بکند ، هوس خام یک مترسک را
توی دنیای دیو و جادوگر ، تا ابد مثل یک پری باشد
قرنهـــا را درون یک قصــه ، پای یک شــــاهزاده بنشـــیند
آرزو داشـــت لااقـــل یـک بار ، امپراطورِ کشوری باشد
نه نمی خواست تا زمین باشد، هی بدنیا بیاورد خود را
نســـل در نســــل وارث شوم ِ دردهای مکــــرری باشـــد
یادش آمد تمام عمرش را ، توی یک گور زندگی کرده
سعی میکرد بعد ازین دیگر ، مرده ی مقتدرتری باشد
سنگها را کمی عقب بزند، سنگهایی که خانه اش بودند
فکر کرد اینکه بی گمان باید، بین این سنگها دری باشد
پیکرش را گذاشت راه افتاد، به دلش هم که احتیاج نداشت
خسته بود از تصور اینکه ، توی کابوسِ بستری باشد
قرصها را گرفت ، در ذهنش ، خواست تا قصه را عوض بکند
روز بود او ولی فقط میخواست ، کشته ی  شام آخری   باشد

2
از شنبه های تیره ی دلگیر ،یکشنبه های سرد بارانی
از روزهای رنگ و رو رفته ،تا هفته های رو به ویرانی
از جمعه های خشک پرحسرت،بر سینه ی تقویم خون مرده
از اتفاقاتی نیفتاده ،در روزهایی که نمی دانی
از درد گفتن کار سختی نیست ،هر روز عادت میکنی وقتی ،
با بغض های خورده می پوسی ،با زخم های کهنه می مانی
آنوقت دنیا هم نمی فهمد ، اینکه فقط اندوه میبینی
در نثری از تاریخ بیهقی ،در شعری از دیوان خاقانی
شک میکنی گاهی به دستی که ،گاهی به چشمی که ،به قلبی که،
شک می کنی این روزها حتی ،بر ادعاهای مسلمانی
گم می شوی در امتداد دود ، در ذهن گیج و خسته ی یک زن
یک زن که قلبش را رفو کرده ،با تکه هایی از پشیمانی
حالا منم  اینجا زنی تنها ،با یآس های ساده ی نمناک
با شعرهای بی فروغ و گنگ ،با دستهای سرد سیمانی
دیگر سراغم را نمیگیرند ،جز دردهای نرم
آهسته
حتی خیال نازک چینی ،یا آرزوی تلخ پنهانی
در من وقوع مرگ نزدیک است ، با بوی تند بوریا و نفت
مرگی که طعمش را نمی فهمد ،یک شاعر سبک خراسانی…

3
با من بجنگ تا که مرا خسته تر کنی
از مرز چشم های تو جایی نمی روم
بگذار کفر عشق تو ایمان من شود،
غیر از تو سمت هیچ خدایی نمی روم

با من بجنگ تا که به زانو درآوری ،
او را که سوخت مثل امیدی به پای تو
برگرد یگ نگاه و ببین زندگی چه کرد؟
با او که قصد داشت بمیرد برای تو

با من بجنگ تا که شکستم دهی و بعد
از شر یک  بهانه خودت را رها کنی
من تن به آب بازی این رود می دهم،
کافیست تا دوباره فقط- ادعا – کنی

سنگینیِ تمامیِ یک درد کهنه را
بر استخوان خسته ی من جا گذاشتی
با واژه ها  به دیدن ِ چشمانت آمدم ،
چیزی به جز -سکوت- برایم نداشتی

مثل همیشه باز تو پیروز می شوی
جز مرگ گرچه حیف که راهی نمانده است
بگذار تا دوبارت تو را آرزو کنم
حالا که جز تو هیچ گناهی نمانده است

خون مرا بریز که آرام تر شوی
این منتهای لذت ویرانی ِ من است
من هم درون سینه ی تو دفن می شوم
این بهترین طریقه ی آسوده مردن است

#سمیه_قربانپور_دلیوند