فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 28 فروردین 1403

سیدعرفان مبارکی

سیدعرفان مبارکی

سیدعرفان مبارکی متولد ۶ مهر ۷۰میباشم و گاهی دلنوشته هایی نه به عنوان شعر و ترانه و در چهارچوب قافیه و وزن و عروض می‌نویسم

هیچ دانی عین و شین و قاف چیست؟
راز این ترکیب عالمگیر چیست؟
عین یعنی،چشم من بیند تورا
غیر تو کورم ، نبینم هیچ را
شین یعنی با توشیرین است و بس
نیش با تو نوش گردد هم نفس
قاف یعنی قلب تو خاک رهش
روز و شب ها سر نهی بر درگهش
عشق دانی چیست ای زیبا نگار؟
آنکه شیری وانهد صید شکار
من همان شیرم و تو زیبا غزال
صید چشمانت شدم من بی مجال
عشق یعنی مست لبهایت شدن
در میان بازوانت گم شدن
عشق یعنی بی تو روز من شب است
عشق یعنی بی تو کارم ماتم است
عشق یعنی من به دام چشم زیبایت اسیر
هردوابرویت کمان و تیر مژگانت کثیر
عشق یعنی تو امیر و من غلام
عشق یعنی تو کتاب و من کلام
عشق یعنی نازنین من تویی
ای پری جان جان شیرینم تویی
عشق یعنی جان فدای تو بخند
خنده های تو بود عرفان پسند

 
ای پری

در درون من نمیدانم چرا
برسرچشمان تو جنگی بپاست
دل چنان خون گشته از عشقت ولی
عقل میگوید همه باد وهواست

روزی آخر طاقت من طاق شد
فکر خوبی در سرم آغاز شد
من نهادم عشق تو را در میان
ناگهان نطق و سخن آغاز شد

اول از عشق دل سخن آغاز کرد
سفره دل را همانجا باز کرد
او سخن می‌گفت ولیکن روح من
چون کبوتر سوی تو پرواز کرد

ناگهان عقل همچوآتش سرخ شد
هرچه از عشق گفته بود دل،دود شد
گفت یادت باشد این عشق آبکیست
ماست میخواستی تو اما دوغ شد

زین مثال نابجا و ناصواب
شد دل اعضا برای دل کباب
هر دو شش با یک صدای خشمگین
رو به بالا عقل را کردند خطاب

ما میان دود و سرب و سرصدا
جان خویش را میکنیم هردم فدا
مشکلت با عشق هم تقصیر ماست
چون ب مغزت،کم فرستادیم هوا

دست میزد جیغ و هورا همزمان
شعر می‌خواند،سوت میزد،رقص کنان
گفت این شادی بود از شوق یار
عقل گفتsorryشما؟گفتش زبان

چشم ، ساکت ، گوشه ای بنشسته بود
گفت چشمانش ز من هم دل ربود
گفت از شوق نگاه آن پریست
اینکه می‌خوانم تورا شعر و سرود

ناگهان لب هم گشود قفل دهان
خوبی عشق بر همه گشتش عیان
گفت لبهایش چنان قند و عسل
عشق من هستی پری را کرد بیان

عقل هم تنها و بی کس گشته بود
لکن امروز بخت هم یارش نبود
جمله اعضا همه سنگش زدند
دست و پای عقل را کردند کبود

من بیان کردم شرح قصه را
میشود هر روز تکرار ماجرا
لکن هرروز عقل تنها میشود
میشود عاشق همه جانم تورا

پا و دست و سر ، کنارش گوش ها
معده و صفرا و غیره ، کلیه ها
کل عرفان کل جانم یک صدا
درد عشق خود به که گویم خدا؟؟

 
ای پری

قامتت سرواست ورویت ماهتاب ،ای پری
خوش ادا و مهربانی ، دلبری تو ، ای پری
روز و ماه و سال ها،از پی هم می گذشت
آنچه زیبابود وزیبا ماند،تو هستی،ای پری
دل که دادم،روح و جانم،هم کنم قربان تو
قلب من تو،روح من تو،جان من تو،ای پری
چشم تو قرص قمر،ابروی تو پر پیچ و تاب
تاب نارَد دوریت را ، این دل من ، ای‌پری
بیشه را اهل لرستان به به و چه چه کنند
آبشار موی تو‌ خود،گنج نامه است ای پری
گاوخونی زنده شد از یک نگاه زنده رود
زنده‌کن من را ، به کارون لبانت ، ای پری
یزد را گویند اگر اهل جهان دارالعباد
قبله گاه اهل عرفان هم تو هستی،ای پری
شیره انگور شیراز در جهان ناب است ولی
من خمارم،شیره کرمان توهستی،ای پری
استواری،سخت کوشی،خصلت مردان کرد
من چو کوهی استوارم در فراقت ،ای پری
سبز گشته کوه و صحرا درجهان وقت بهار
دامن قشقایی تو،لاله زارکوهرنگ است،ای پری
جنگل است و کوه و دریا خطه مازندران
لیک میدانم جواهرده تو هستی،ای پری
خرم و زیبا و دلکش،بی نظیر است چابهار
خرمن موهای تو خود صدبهار است،ای پری
مرحبا ایلام و اهواز ، جنگجویان دلیر
جنگجومژگان توست،کشتی مراتو،ای پری
پنج بخش است ودوصد کشور اگرکل جهان
پرشیایی،شک نکن ایران توهستی،ای پری
جزئی از آمار بودم سالیان پیش از این
لکن اکنون کل عرفان هم تو هستی،ای پری

 
صبح بخیر

میدانم آن روز می‌رسد…
روزی که صدای نفس هایت در گوشم طنین انداز میشود…
بیدار میشوم چشمانم غرق می‌شود میان جذر و مد ابروان تو…زبانم بند می آید از این همه زیبایی…
دوست دارم فقط نگاهت کنم…
راستی میدانی؟؟؟امروز آشپزی نوبت من است خانم…میخواهم برایت…
میپری وسط حرف هایم…من نهار پیتزا می‌خوام عرفان خان…خودت قولشو دادی…
بعدشم با ناز میگویی عرفااااان؟
تا می آیم بگویم جانم میگویی ظرف هارو چیکار کنیم؟؟
خنده ام میگیرد از این زرنگ بازی هایت…اما من که یک عشق بیشتر ندارم پری جانم…
ظرف هارو هم‌میشورم…
بلند دادمیزنی هورا…توی چشمات برق پیروزیه…آخ جون ظرفارو‌ عرفان میشوره آخ جون…
توی دلم به تو میخندم…برق نگاهت آرومم می‌کنه که خوشحالی و به لحظه ای فکر میکنم که از پشت بغلم می‌کنی و دستاتو حلقه می‌کنی دور کمرم…
دستمو میذارم روی دستات و توی دلم میگم خدایا شکرت که این دیوونه سهم من شد…
عرفان جوووونی؟؟؟؟عرفاااان؟؟؟باتوام آ…
با صدات به خودم میام و میگم جانم؟
باز میگی عرفااااان؟
از ناز صدات دستتو میخونم ولی…میگم باشه توله آماده شو خرید هم میبرمت…
صدای هورا کشیدنت منو به خودم میاره…
برمی‌گردم و نگات میکنم…زبونتو در میاری و مسخرم می‌کنی و همش میگی آخ جون بازم من برنده شدم…خنده ام میگیره از کارات پری…
از اتاق میای بیرون ومیگی من آمادم و من یهوووو محو زیباییت میشم…تو دلم میگم آره جون خودت…برنده واقعی منم…
تو فکر داشتنتم که یهو لپمو می‌کشی و میگی آقا عرفان موقع نامزد بازی ببند اون آب بی صاحبوووو…
میگم تو فقط بخند خوشگل من کل قبضای آب محل بامن…
میرم آماده بشم پریای من…