فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 اردیبهشت 1403

سیدمحمدطباطبایی

محمدعلی رضاپور
محمدعلی رضاپور

سیدمحمدطباطبایی

 

سیدمحمدطباطبایی
متولد۱۳۳۷
تهران
کارشناس ارشد کشاورزی
شاعر

1
خواب مرطوب خفته در باران

پنجره رو به سوي دريا باز

موج پر كف ، سپيد و لغزنده

سوي ساحل دويد با صد ناز

باد آرام ني لبك مي زد

نالهء ارغنون او شد ساز

مرغ هاي سپيد دريايي

همسرايان عشق با آواز

خفته آرام گل در آغوشم

بوي عطرش نهفته در دل راز

ابرهاي سفيد رويا رفت

قوي بي جفت مانده از پرواز

رفت با موج در دل دريا

رفت جايي كه قصه شد آغاز

رفت آنجا كه مرگ مي رقصد

رفت جايي كه برنگردد باز

2

كار ما دلشدگان بند به آن گيسو بود

دل ما بافته در سلسلهء آن مو بود

طرّهء زلف پريشان شده درهر سو بود

ژاله بر عارض سيمين چو گل خوشبوبود

عطر گيسوي سيه نافهء صد آهو بود

***
كرد زنجير دلم ، بندِ در آن زندان كرد

معتكف ميكده با ساقي و با رندان كرد

***
ما سحر شيفته با باد به نجوا بوديم

سركويش همه شب واله و شيدا بوديم

برده بازار دل از عشق به سودا بوديم

بر سر كوي و گذر لولي و رسوا بوديم

گشته مجنون تو آواره به صحرا بوديم

***
به جَرس خفتهء اين قافله بيدار نشد

كاروان رفت و دگر هيچ پديدار نشد

***
صبحدم باد صبا با گل مينا مي گفت

از فراق گل و تنهايي صحرا مي گفت

به صدف قصّه اي از آبي دريا مي گفت

رقص امواج به آن قوي فريبا مي گفت

اشك شبنم به رخ لالهء زيبا مي گفت

***
كشتي عشق به طوفان ، دل گرداب افتاد

غرقه ملاح به شب در دل مرداب افتاد

***
گفت مرغ سحري صبح دل انگيز رسيد

عطر عشق است كه با باد دلاويز رسيد

موسم عشق شد و موسم پاييز رسيد

مژده شيرين كه كنون خسروِپرويز رسيد

آفتاب از دل طوفان بلاخيز رسيد

***
چشم چون نرگس او سوسن صحرايي بود

نفسش مشك فشان چون دم عيسايي بود

***
به خزان پيرهن از رنگ درختان پوشيد

كوكب زرد به گل مخمل الوان پوشيد

جامهء سرخ ، انار از گل مرجان پوشيد

برگ صد رنگ به صحرا و بيابان پوشيد

مهر آمد به تن خستهء ما جان پوشيد

***
بلبل از عشق به عشاق بگو يار آمد

فصل دلدادگي و مهرِ به دلدار آمد

3
‍ ساقي به كدام جرعه از جام

مستي بكند دلم سر انجام

تلخ است شراب تاكت اي چرخ

شيرين نكند مرا دگر كام

هر روز به رنگ ديگر آيي

اي بوقلمون ِ فام در فام

دل را چه سبب به بند كردي

آهوي رميده ام درين دام

اي ماه دمي تو چهره بنماي

شايد كه پلنگ دل شود رام

ساقي قدحي به باده پر كن

تا مست شود دلم شود خام

شب رفت و ستارگان فرو ريخت

خورشيد در آمده است بر بام

دل در پي عشق اوست بي تاب

هر روز دوان ز ِ بام تا شام

بي عشق جهان عجب تو تلخي

عفريتهء زشت ِ پير و بدنام

مسكين تو به عشق بندگي كن

بي عشق نباشد هيچ فرجام

4
تنها به گناهي كه از آن سيب چشيديم

محكوم هبوطيم كه از خاك دميديم

از عرش فرود آمده در چاه تن افتيم

گرگ دهن آلوده كه يوسف ندريديم

عاشق به جمالي نشده هيچ زليخا

تا يوسف كنعان سر بازار خريديم

چون جامه قفا چاك شد از تهمت اين عشق

هرگز سخن از درد زليخا نشنيديم

ما يوسف مصريم عزيزش نكند او

از چاه برون آوردش ؟ جاه رسيديم

اين دامگه امروز اگر شد قفس ما

از قيد ِ تمنا چو رهيديم ، جهيديم

چون پاك شد آيينه به انوار حقيقت

دل هُدهُد هادي شد و تا قاف پريديم

سي مرغ پي عشق به وادي فنا رفت

سيمرغ شد آنگاه كه از خويش رهيديم

اسكندر و قارون وسليمان همه رفتند

پروانه صفت روح ، به تن پيله تنيديم

منصور اگر ورد انالحق سخنش بود

چون طالب وصل است سرِ دار كشيديم

اين مهلت كوتاه كه چون بيد لب جوي

يك چند چمان بوده و يك چند خميديم

فردا كه غباريم مرا نيست نشاني

با باد دويديم و دويديم و وزيديم