فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 اردیبهشت 1403

شبنم حسامی

تصویر تست
شبنم حسامی  متولد سال ۱۳۵۶ زاده وساکن شهر شیراز است.او در رشته‌ی روانشناسی مقطع کارشناسی تحصیل کرده و سبک مورد علاقه‌ی این شاعر غزلسرایی‌ست البته در ترانه وچهارپاره وشعر کودک ونوجوان هم دستی بر آتش دارد  در چندین جشنواره مانند دفاع مقدس،  وقف، چشمه و.... برگزیده شده و موفقیت‌های ادبی فرهنگی کسب کرده است.در نوشتن اولویت اصلی برایش خلقِ تصاویرِ بدیع وبارکشی قوی از قوافی جدید ست و همواره سعی می‌کند جریان امید را در شعرایش زنده نگه دارد تا مخاطب را به سمت ناامیدی سوق ندهد.

تا رودِ ایمان در مسیرِ زندگی جاری‌ست
دشتی که می‌سوزد در آخر سبز خواهد شد

1
میانِ گَلٓه‌ی غم ها،روان پریش شدم
دو قطبِ خسته‌از‌افکارِگرگ‌و‌میش شدم

دو تا جزیره شدم،نیمه‌ام تصاحب شد
کنارِ این همه سربازِ مُرده کیش شدم!

به یادِ گم‌شده‌هایم نرفته،برگشتم
بریدم از همه و تکه‌هایِ خویش شدم   ِ

قدم قدم به عقب،پایِ پس کشیده منم
ولی به‌خاطرِ خود ،باز،دستِ پیش شدم

خدا میانِ دلم،بذری از ت‍َوهُم ریخت
میانِ این همه گل ،بوته‌ی حشیش شدم

چقدر مُقتدرم ، در نقابِ چمبره‌هام
شبیهِ مارِ م‍َخوفی،بدونِ نیش شدم

میانِ روسری‌ام صبحی از کلیسا بود
اگر چه طعمه ی تنهایی کشیش شدم

درختِ گریه ،کجا دیده‌اید ای مردم؟!
که من تکیدم و تا ریشه،ریش‌ریش شدم

شبنم حسامی۱۳۹۵

2
آمدم تا رها کنم خود را، در خلیجِ عمیق چشمانت/
ماهیان برهنه می رقصند زیر چین های ریزِ دامانت

می کنی خنده از دل و جانت،می زنی کف، برای مرجانت/
می شوی غرقِ آرزو هرشب،زیر سقف ستاره بارانت

دست هایت همیشه نقاشند،چه هماهنگ رنگ می پاشند/
لاجوردی، کبود، آبی وسبز،می شود پهن، فرشِ الوانت

لنج ها بی قرار پهلویت، تورها می روندهر سویت/
نان در آورده زورِ بازویت،که بریزی به پای مهمانت

پاکی وپر غرور و سنگینی، شور اما همیشه شیرینی/
تلخی و غم اگرچه می بینی،کم نیاورده است قندانت

مثل متنی که نقطه چین داری، آسمانی ولی زمین داری/
گوشه گوشه جزیره روییده،از دل خاک های گلدانت!

ماتِ کیش اند خیل ترسو ها،سیلِ سربازها به پستوها/
ماه و خورشید هم قسم با ما، سال ها قلعه دارِ ایوانت

دشمنانت خیال می چینند پشت هم احتمال می چینند/
غافل از اینکه کال می چینند از درختانِ دورِ میدانت!

مرزها را قرار می بخشی،گربه را اقتدار می بخشی/
موش ها می شوند تسلیمِ مشعلِ پرفروغ کنگانت

تا همیشه خلیج فارس تویی، آبی پاک و بی قیاس تویی/
گنجِ این سرزمینِ خاص تویی،تو عزیزی برای ایرانت!

#شبنم_حسامی

3
ریخته در دهنم تلخی قندی که غم است
چای در نیمه ی لیوان بلندی که غم است

زعفرانی شده با فرضِ نشاط‌آوری‌اش
رنگ بخشیده ولی طبقِ روندی که غم است

دلِ‌چین خورده که‌لب پرشده‌ازعهدِ عتیق
قوری گل‌گلی شاه پسندی که غم است

عرقِ شرم و دل سوخته  و رازِ مگوی
فرصتی مُغتنم و دادنِ پندی که غم است

چای مانند من و قهوه‌ی تلخِ قجری‌ست
شده دلبسته‌‌ی آن سلسله‌بندی‌که غم است

چایِ عصرانه مرا بُرده به غمهای عمیق
ریخته توی سرم‌حال نژندی که غم است

#شبنم_حسامی

4
آموخته فوت وفنِ کوزه گری ها را
آمیخته  معجونی از یادآوری ها را

با دست سحرآمیز خود اعجاز آورده
مغلوب کرده با رجزخوانی پری‌ها را

بازارگرمی  کرده مانندِ مُبلّغ‌ها
مجذوب‌کرده قلب‌وروحِ مشتری‌ها را

با رنگ‌ها گِل را  به زیبایی بزک کرده
تغییر داده حس وحال دلبری‌ها را

کوزه فروشی حیله‌گر  نامیده  خود را دل
پشت لعابش چیده حسرت پرو‌ری‌ها را

#شبنم_حسامی

5
جرعه‌جرعه زندگی، جامِ اَلَستم را گرفت
وقتِ سرمستی که شد چشمانِ مستم را گرفت

جا گرفتم در حواشی‌،بی غرض،بی چشم‌داشت
زندگی، بی‌رحم، هرجایی نشستم را گرفت

کودکانه ریختم در قلّکم امّید را
آمد و اندیشه‌‌‌ی رویاپرستم را گرفت

داورِ بازی تمامِ بُردها را نقض‌کرد
در تساوی‌های من حُکمِ شکستم را گرفت

دزدِ خوشبختی، تمامِ کودکی‌های مرا
آنچه می‌بایست باشم، آنچه هستم را گرفت

صندلی را زندگی از زیرِ پاهایم کشید
در تَعامُل بود اما داربستم را گرفت

در نهایت زندگی آنقدرها هم بد نبود
مرگ را رد کرد و بعدش نبضِ دستم را گرفت

شبنم حسامی