شهره سادات حقدوست,
شهر،انگار تظاهر می کرد
به ندیدن،به نفهمیدن من
شهر،انگار بدش می آمد
از وجود من در پوشش زن
کوچه هر روز خودش را می خورد
ذهن فرسوده ی بیماری داشت
روی دیوار یکی فحش نوشت
به زنی که سر بیداری داشت
لحظه،آبستن هشیاری بود
شاخک تیز زمان،خورد به مرد
مرد،از طعنه بدش می آمد
طعنه نه،فاجعه،رسوایی ،درد
مرد،انکار تکاپویی بود
که به بازو و صدا تکیه نداشت
باید از زن،بت زیبا می ساخت
سیب،هرگوشه ی شهرش می کاشت
زن،به فتوای زمان،ملحد بود
شهر،از مرد حمایت می کرد
سقط این نطفه بلامانع شد
راوی از درد حکایت می کرد
راوی از زن ،بت زیبایی ساخت
که پری بود و بزک کارش بود
من این قصه به دنیا خندید
سالها بود بدهکارش بود
#شهره_سادات_حقدوست