فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 اردیبهشت 1403

شهریار شفیعی

تصویر تست
تصویر تست

شهریار شفیعی

متولد 1369
ساکن تبریز – کارشناس ارشد رشته مترجمی زبان انگلیسی
نویسنده رادیو و تلویزیون و دبیر سایت برون مرزی صدا و سیمای استان آذربایجان شرقی

از سال 89 شعر را به صورت جدی شروع کرده ام و از سال 92 با پذیرفته شدن در دوره های آموزشی شعر جوان انقلاب اسلامی موسسه شهرستان ادب (آفتابگردان ها) ، شعر را به صورت جدی تر دنبال می کنم.  در جشنواره های مختلف شعر استانی و کشوری حائز رتبه شده ام.
یکی دیگر از علاقمندی های هنری من، ترجمه ادبی ست که در این سال ها ترجمه های شعر و داستان کوتاه از نویسندگان انگلیسی زبان ترجمه کرده ام.

1

تمام روز
برای رسیدن به او جان می کندم
که شب
تنها از زندگی
بالشمان مشترک شود
اما من
هیاهوی میدان مرکزی شهر بودم
قبل از اعدام
و او
آرامش کشوری ویران بود
بعد از صلح.
 تو می توانستی
در اصلاندوز یا ترکمنچای
اسبت را زین کرده
با کلاهی پشمی
پشت عباس میرزا باشی
شکست هم خورده بودی اگر
نامت، ننگی به پیشانی این قوم نمی شد.
یا می توانستی چوپانی باشی
عشقت را به رود می سپردی اگر
پیغمبر قبیله ات می شدی.

اما تو سربازی خاکی بودی
با لهجه ی سرد آذری
و داغ دیده از آفتاب جنوب
و داغ دیده از مردمی که به “قاف” تو می خندند
چون تو سیمرغ شان بودی.

خنده دار است که این روزها
قرصها
حرف های زیر زبانت را می کِشند
و نامه ات روی میز اداره ها گم می شود
امان از چرخ های ویلچر
که دیگر تاول دست هایت از شیمیایی نیست.

بلند شو پدر
خاک لباست را بتکان
دستی به موهایت بکش
و راحت بمیر
تو گمنام شدی
تا بزرگی نامت ، کمر سنگ مزار را نشکند.

2

 جاده در انتظار مقدم توست
گامهایت نوید پرواز است
راه افتاده ای و پشت سرت
دستها رو به آسمان باز است

تو جوانی و در طریقت پیر
پیری از فتنه ها گذر کرده
آنکه در قهقرای حادثه ها
دل به حق داده و خطر کرده

شیر هستی، به سینه ات فریاد
می زنی در صفوف کفتاران
تو به زانو درآوری همه را
در نگاهت، شرار سرداران

تو که هستی؟ سهند یا سبلان؟
باشکوهی و چون ارس بیدار
گل خندان باغ روح‌الله
خار غیرت به چشم استکبار

آنچه در دستهای ِباور  ِتو
می درخشد، نه برق شمشیر است
داس ایمان گرفته ای در دست
قاطع ِریشه های تکفیر است

برنگشتن مرام عشاق است
سر در این کارزار دادی تو
بیعتت سرخ بود و امضا خون
دست، عباس وار دادی تو

جنگ، جنگ است هر زمان اما
روزها، روزهای سابق نیست
همه از داغ دم زنند ولی
هیچ‌کس مثل لاله صادق نیست
 
3
 در غربت ترکنمنچای بودیم
فکر میکردم
تو را مثل کف دستم می شناسم
پای معاهده را اول من امضا کردم
با خودکار آبی، و یا با خون
درست یادم نیست
من سبیلم را گرو گذاشتم
تو تار مویت را

4

دارم قدم میزنم
و با خودم فکر میکنم
من وکیل تو بودم یا وکیل وطن؟
درست یادم نیست
همین قدر یادم مانده است که وطن
به اندازه کفش هایم کوچک شد
آنقدر کوچک
که رو به روی هم ایستاده ایم
می پرسی آیا مرا بخشیده ای؟
من همان روزی که سرزمینت را بخشیدم
تو را بخشیده بودم .

5
 همیشه پای خاک در میان است
روزی برای خاک
خودت را به آب و آتش زدی
روزی خاک
چنان در آغوشش پنهانت کرد
که دست هیچ تفحصی به جنازه ات نرسید
ولی او
گرسنه تر از این حرف ها بود
به بدن زخمی ات رحم نکرد و استخوان هایت را پس داد
حالا تو
درست شبیه نوزادِ در قنداقی
و مادرت
دارد باورش می شود که اصلا تو را بزرگ نکرده
و می رود
تا “از خاک برایت گهواره ای بسازد”.

*سطر مشخص شده از سید حمیدرضا برقعی

شهریار شفیعی