فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 فروردین 1403

شیرین خسروی

تصویر تست
شیرین خسروی متولد سال 1358 ، شاعر غزلسرا معاصر است که از سال 91 به این سو شعر سپید کار می‌کند. وی در سال 1394 نامزد دریافت جایزه کتاب سال غزل شده بود.

اما تو یک مترسک تنهایی،  درعمق سینه ی تو فقط کاه است
این چشم های پر شده از کاغذ  کی از خطوط رنج من آگاه است !

افسوس از پرندگی و پرواز، چیزی به جز کلاغ نفهمیدی
کابوس خواب های تو هر شب چیست؟ یک عالمه کلاغ که در راه است

یک مشت حرف و واژه ی تو خالی، افکار نم کشیده ی پوشالی
تو جای من بگو که چه می کردی؟ با آدمی که اینهمه خودخواه است

با اینهمه تو قسمتی از یک دشت، با اینهمه تو بخشی از این راهی
باید تو را دوباره بپیمایم حتی اگر قدم به قدم چاه است

با اینکه آفتاب بخارم کرد با اینکه رود بودم و خشکیدم
اما هنوز قسمتی از روحم، شب ها اسیر جاذبه ی ماه است

چیزی از این زمانه نمی خواهم، غیر از همین مترسک تنهایی
من انتظارهای کمی دارم از فرصتی که اینهمه کوتاه است

2

جایی نرو! بچرخ فقط در مدار من
ای ماه! ای ستاره ی دنباله دار من !
باید جهان و نظم قدیمش عوض شود
هرکار می کنم که تو باشی کنار من
دادم عنان زندگی ام را به عشق تو
از اختیار عقل گذشته است کار من
چون سنگ کوچکی ته یک رودخانه ام
اینگونه است در غم تو روزگار من
حالا بیا و مثل نسیمی عبور کن
از گیسوان مضطرب بی قرار من
حالا بیا و ساده ترین حرف را بزن
پایان بده به سخت ترین انتظار من

3

شب ها به دشت پیرهنم خواب می دهی

نیلوفری و جلوه به مرداب می دهی

تو کیستی که با تو پر از حرف تازه ام

هر شب به دفترم غزلی ناب می دهی

هرواژه را به لمس سرانگشت شاعرت

از دست من گرفته تب و تاب می دهی

پیراهن سفید تو آرامش شب است

این رنگ تازه را تو به مهتاب می دهی

در سینه ات که گرم ترین آشیانه هاست

جایی به یک پرنده ی بی تاب می دهی

#

من تشنه ام که غرق شوم در تمام تو

تو چکه چکه چکه به من آب می دهی

4

نه رقص بی اراده ی چین های دامنم
نه رد بوسه ای که به جا مانده بر تنم
نه تاج گل، نه تور، نه پیراهن سفید
نه رنگ تازه ای که به موهام می زنم
چیزی به جز خیال تو باعث نمی شود
گاهی به یاد داشته باشم که یک زنم
وقتی که هستی و شب و روزم پراز غم است
وقتی تو را نداشته باشم چه می کنم ! ؟
ای بادها! چگونه به من یاد می دهید
این خانه را به عطر تن او بیآکنم؟
ای ابرها که روی سرش چتر می شوید
از روشنایی تن او دل نمی کنم

#
گاهی بتاب طعم دهانم عوض شود
لیموی باغ میوه ی خاموش و روشنم!

 

5

دیگر نمی خواهم بدانم در چه حالی ست

باغی که از عطر نفس های تو خالی ست

غیر از بهار خنده های تو چه حرفی

روی لب پروانه های این حوالی ست

ای سرنوشت تلخ و شیرینم ! پس ازتو

دنیا فقط یک فال با فنجان خالی ست

افسوس آن سیبی که روزی مال من بود

بازیچه ی دست پری های خیالی ست

من برکه ی رنجم که می خواهم بدانم

یک ماه دارای چه ابعاد زلالی است!

#

پاییز می آید که جایت را بگیرد

بعدازتو دیگر فصل گلدان های خالی است

6

بگو که عمر مرا نقش روی آب کنند

از آن دقیقه که دیدم تو را حساب کنند

بگو غبار غم از روی ماه بردارند

ستاره بر سرگیسوی آفتاب کنند

اسیر عشق شدم طوطیان خوش سخنت

بگو برای نجات دلم شتاب کنند

تمام خواهش من از غم تو یک شعر است

نخواه بی تو قوافی مرا جواب کنند

اگر نشستم و دیدم چگونه می خواهند

هرآنچه ساخته بودیم را خراب کنند

اجازه داده ام از من تو را جدا سازند

پراز شکنجه ی تردید و اضطراب کنند

تمام دلخوشی ام این شده که بعد از مرگ

من و تو را به غمی مشترک عذاب کنند

ولی نه، کاش تو را سمت باغ ها ببرند

سپس گناه تو را پای من حساب کنند