فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 فروردین 1403

عباس همایی

تصویر تست
تصویر تست

عباس همایی

عباس همایی  از شهرستان ساوه استان مرکزی
از سالها پیش علاقه مند به شعر بوده ام
اما حدود دو سال است که رسما شروع به شعر گفتن کرده ام
دارای دو کتاب شعر و ترانه هستم
یکی چاپ ۹۵ انتشارات ماه باران
یکی چاپ ۹۷  انتشارات نیروانا
الان هم حدود ۷ ماه است که در کارگاه ها و شعر خوانی  انجمن ادبی چیستا شعر ساوه هستم

ترانه آیه های یأس

بس که ، فریادم و فرو بردم
ریه هام ، آیه های یاس میدن
بی صدا تو خودم خراب میشم
خود خوری هام ، ترانه پس میدن

دردام عینِ یه بمب ساعتی ان     
که توی سینه ، تیک و تیک میکنن
نمیدونم ، کدوم یکیشون ؟، کِی ؟
رو کدوم خاطره ، هتریک میکنن

روزگار ، روزام و که آتیش زد ،
شمع زرد شبام و خاموش کرد
روی خاکستریِ رویاهام
برف ریخت و من و فراموش کرد

من به دنیام شدم بدهکار و
قمار زندگی رو باختم من
تاس میریزم دوباره تا شاید
سمت مردن یه راهی یافتم من

بومِ زندگیم و مشکی کشید
قسمتم تو سقوط ، بسته شده
روح بیچاره ام نمیدونست
بال من تا ابد شکسته شده

بس که ، فریادم و فرو بردم
ریه هام ، آیه های یاس میدن
بی صدا تو خودم خراب میشم
خود خوری هام ، ترانه پس میدن

عباس همایی
مهمانی شبانه خیال
شکست ، بال من اما ، تو بال من شده ای  
شکست خورده ام و تو، مدال من شده ای  
سرم ، تنم ، همه ی باورم شکست ، اما  
چه حال خوب و قشنگی ، تو مال من شده ای
تو روزگار ، دمت گرم ، با همه ، بدی ات  
رسیدنم به آرزوی ، محال من شده ای  
کویربود وسراب ، آ ه و حسرت باران
 به چشم سبز نگاهی ، شمال من شده ای  
به شب نشینی ی با خود ، تو عادتم دادی
و میهمان هر شبه ای در ، خیال من شده ای  
عباس همایی
اشتباه نوشتم  
من “اشطباه” نوشتم ، تو اشتباه بخوان
پر از گناه نوشتم ، تو بی گناه بخوان
نوشتم از غم و غربت ، نوشتم از ظلمت
اگر نوشته ام از شب ، تو از پگاه بخوان
شکسته مینویسم و نالان و خسته ، اما تو  
تمام این شکستگی ام را رو به راه بخوان  
غزل نوشتن من مثل دوست داشتن توست
همیشه نصفه و نیمه ، تو گاه گاه بخوان  
نوشته های “همایی” فقیر و کم قلم است  
ولی تو از سر ذوق ، همچو پادشاه بخوان  
نه شاعرم ، نه نویسنده و نه من ، عاشق  
تو از جنونِ کمین کرده در نگاه ، بخوان
عباس همایی
 
درد خاکستری  
در درون سینه ام ، دردی نهان دارم ،مَپُرس
آنچه در آیینه می بینی ، نه آن دارم ،مپرس
درد را در سینه چون آتش نهان باید نمود ،،
روزگاری این چنین و آن چنان دارم ، مپرس
در دلم ، یک لشگر آشوب و به لب لبخندِ تلخ ،
روبروی هر بهارم، صد خزان دارم ، مپرس
هر که بیند حال و روزم را حسادت می کند
از تمام درد ها _ من یک نشان دارم ، مپرس  
سوختن ، شیرین ترین فعلم شده این روزها
گینسی در صبرِ “ایوب”ِ جهان دارم ، مپرس
همنشینی با “همایی” می کنی ، هوشیار باش  
دامنی آلوده در شعرم ، نهان دارم ، مپرس
عباس همایی