به روی بامهای شهر خاموش
شبی سرد و سیه گسترده آغوش
زمین پوشیده از آن برف دیروز
فضا پر گشته از آهی جگر سوز
به زیر ابرهای پیچ در پیچ
نه نور ماه میبینی، نه تابشِ هیچ
نگاه سرد و خشک، بادی مداوم
به هر جا سر میکشد اما ملایم
به زیر کرسی خاموش و تاریک
به روی کوچههای سرد و باریک
به دستان گره کرده یه عابر
به پای عاجز مردی مسافر
به دستانی که هست رو به دهانش
به گرمایی که دارد سوز و آهش
به رقص برگهای بید پیری
نگاه عاشق از غصه سیری
به بیم و وحشت و ترس یه کابوس
به نور سرد و کم سوی یه فانوس
به اشکی یخ زده بر چشم مادر
به بادی منتظر در پشت یک در
به دستان نحیف کودکانی
همان پاهای سرد استخوانی
به رنج تا ابد بر خونهی ما
اونم خسته شده از غصهی ما
نگاه چشم ما سوی خدا است
به امیدی که از او، سوی ما است
به امید رهایی، روشنایی
به امید خدا، عشقی خدایی
2
تنهاترین تنهایم، تنهاتر از تنهایی
تنها شدم این گونه، آخر بگو کجایی
تنهاتر از ستاره، در پشت نور مهتاب
تنهاتر از یه قطره، در عمق جان یک آب
تنهاتر از یه عاشق در انتظار معشوق
تنهاتر از یه نومید از دست باز مخلوق
تنهاتر از سکوتی در ابتدای فریاد
تنهاتر از قاصدک، مسافر ره باد
تنهاتر از نور ماه در قعر تاریک چاه
تنهاتر از یه عابر در کوچه های باریک
تنها شبیه اشکی در نیمه راه تردید
تنهاتر از کلاغی بر شاخسار یک بید
در خلوت و سیاهی، تنهاتر از یه گوشه
در زیر خاک غربت، تنهاتر از یه ریشه
تنها بی هیچ تکیه گاه، در التهاب امواج
با زخم تیغ تبر، تنها شبیه یک کاج
تنها با یک کوله بار، از آرزوی محال
تنها با یک خاطره، اونم تو خواب و خیال
تنها منو گذاشتی، تنها منو میذاری
این بار دیگه میمیرم، تنهام اگه بذاری
3
اگه جونی به تن دارم، خونی به رگها من دارم، نفس آمدن دارم
آخه امید زندگی، نمیره با یکدندگی، به عشق این هوای تو
اگه تو این بیغوله گاه، گم شدهام من توی راه، یا افتادم من توی چاه
با تو هنوز زندهام، از مرگ خود شرمندهام، میخوام بشم فدای تو
اگه جفای روزگار، برای آخرین بار، برده منو سرِ دار
لحظهی بستن رخت، یا از جان شستنِ دست، منتظر وفای تو
اگه نگاه آسمون، با اینکه بود فصل خزون، آبی شده است و مهربون
نگاهِ چشم من ولی، به زیر پام است و گِلی، به حرمت چشای تو
اگه وجودم خسته است، دلم انگار شکسته است، راهِ نجاتم بسته است
اما هنوزم اشتیاق، قلبمو کرده احتراق، من زندهام برای تو
اگه از ابر سیاه، بباره بارونِ آه، یا بریزه خاک و کاه
ندارم هیچ بهانهای، یا حرف و یا گلایهای، راضیم از رضای تو
اگه خورشید رها بشه، زمین از هم جدا بشه، جهنمی به پا بشه
اون روز همون قیامته، برای قلبم عادته، خودم میشم فنای تو
اگه خیالن قصهها، دروغن افسانهها، حکایتن نامهها
اما تویی حقیقت، خودم شدم عاشقت، به خاطر صفای تو
اگه منو طرد کنن، از دیدنت رد کنن، بین مارو سد کنن
توو قلب من بی تردید، نگاهتو میشه دید، حتی شنید صدای تو
اگه یه روز که گیرم، زندگی شده سیرم، اون روز باید بمیرم
دارم خدا یه خواهش، اون روز توی راهش، قربونی شم به پای تو
اگه بخوای نموندم، همیشه غصه خوردنم، راضی بشی از مردنم
تو دایرهی این بازی، رقصم با تو به هر سازی، من عاشق جفای تو
اگه از دل میره یادم، واسه قلب تو زیادم، آخرش به دست بادم
اما تو همیشه هستی، توی قلب من نشستی، دل من سرای تو
اگه کردم من گناهی، توی راهت کنده چاهی، یا بگو هر اشتباهی
تو ببخش هر چه کردم، همهی آنچه نکردم، تو رو به خدای تو
4
برای من مدتیه دنیا چه تنگه
فضای سرد خانهام از جنس سنگه
گویی نداره روزگار هیچ آب و رنگی
رنگ سیاه شب زده سلطان رنگه
مرگم مدام با زندگی در جنگ و پیکار
این بار ولی این زندگی تسلیم جنگه
وقتی نمانده انگاری برای ماندن
ناقوس کلیسای عدم در حال زنگه
دست خداوند هم دگر بر شانهام نیست
آنچه میبارد از آسمان بر سر تگرگه
باد موافق میوزد بر کشتیِ مرگ
در فصل پاییز عمر من مانند برگه
یک عمر حیران بودم و نمیدونستم
زندانی فراریام آخر به چنگه
باور ندارم روزگار دست مرا خواند
یعنی سرانجام من این دنیای ننگه
فرقی نداره واسه من چه جوری رفتن
حتی برام حالا هر پایانی قشنگه
5
یادت میاد بچه بودیم، از تنهایی خسته بودیم
هر چی که چشممون میدید، همونو ما خواسته بودیم
تا که یه روز تو رو دیدم، یواشکی من خندیدم
از رو چشای ناز تو، نگاهتو من دزدیدم
توی نگات چه شوری بود، صدات انگار یه جوری بود
صورت ماه و معصومت، لبریز از چه نوری بود
داشتی تو لبخند میزدی، چشماتو بر هم میزدی
بر زخم تازهی دلم، داشتی تو مرهم میزدی
از اون روز تا به بعد، چه خوب بود یا که بد
قلب پاکم جز تو زد، بر عشق هر کس دست رد
تو هم حرفی نداشتی، خودت گفتی دوس داشتی
خودت گفتی که عشقو، به پای من گذاشتی
بعدش دیگه همیشه بی غل و غش و شیشه
هرگز نبود جدایی، یا هر کی به فکر خویشه
یادت میاد کودکیمون، خندههای دزدکیمون
بازیهای قشنگ و شاد، گریههای الکیمون
موهای پر پیچ و قشنگ، لباس ساده و یه رنگ
لحظههای ندیدنت، دلم برات میشد چه تنگ
از اون روز تا به بعد، چه خوب بود یا که بد
قلب پاکم چز تو زد، بر عشق هر کس دست رد
با این که بود دختر شاه، منم یه پسر گدا
انگار که هیچ فرقی نبود، خالی ز هر رنگ و ریا
همون روزای بچگی، توی یه کاخ ساختگی
یا که همون قصر گِلی، اولای اون زندگی
به همدیگه ما قول دادیم، که تا همیشه با همیم
دوای دردِ عاشقی، برای هم مرهمیم
شاید بگی لبات نگفت، هیچ کس این حرفا رو نگفت
یه وقتی از یادت نره، دلت که گفت، چشات که گفت
از اون روز تا به بعد، چه خوب بود یا که بد
قلب پاکم جز تو زد، بر عشق هر کس دست رد
بزرگ شدیم یادت میاد، همون که ترسیدیم بیاد
یادت میاد آرزومون، جداییمون هیچ وقت نیاد
دیگه کمتر تو رو دیدم، صداتو کمتر شنیدم
به هر کسی میرسیدم، از تو ازش میپرسیدم
مارو از هم کردن جدا، شاید با تقدیر خدا
خدای من چه حکمتی، نمیدونم آخر چرا
هرگز دیگه ندیدمش، حتی یه لحظه دیدنش
از اون روز تا به بعد، چه خوب بود یا که بد
قلب پاکم جز تو زد، بر عشق هر کس دست رد
پذشت تا سالهای سال، خدا میدونه با چه حال
سالهای سخت انتظار، به امید روز وصال
خدای من دوسش دارم، حسی عجیب بهش دارم
روزا همش به فکرشم، بی خوابی رو شبش دارم
این آرزوی آخره، نمیشه از یادم بره
حتی اگه جونم بره، خونی به رگهامم نره
از اون روز تا به بعد، چه خوب بود یا که بد
قلب پاکم جز تو زد، بر عشق هر کس دست رد
6
چه دردیست این، چرا درمان ندارد
چرا این عاشقی سامان ندارد
کویر خشک دل مینالد از عشق
چرا این ابرها باران ندارد
به چه جرمی چنین تاوان خدایا
مگر عاشق کشی پایان ندارد
سراپای دلش لبریز از احساس
فضای سینهاش زندان ندارد
خداوندا چرا میجوشد از عشق
چنان جز عاشقی فرمان ندارد
چرا این روزگار این گونه با اوست
مگر بر قلب او ایمان ندارد
تمام شب دلش در حسرت صبح
چرا این شامگاه اذان ندارد
هوای چشمهایش پر تلاطم
چو دریایی که جز طوفان ندارد
برای رفتن این دلشکسته
زمان هم لحظهای امان ندارد
2
در عرصهی سخت زنده ماندن
لبخند بزن از این که هستی
در دورهی خندههای سنگی
لبخند بزن حتی به هستی
با این که زمانه میگه از درد
لبخند بزن به این زمانه
با ثانیهها که میرن از دست
لبخند بزن تو بی بهانه
لبخند بزن تو به جهانی
کز ظلم و ستم گشته ماتم
از دست جفای روزگاران
لبخند بزن به روز خاتم
بی واهمه از عاقبت کار
در راه دراز نرسیدن
بی دلهره از راهی که رفتی
بی دغدغه از فکر رسیدن
تا هست وجود آسمانها
بر روی زمین و دشت و دریا
تا هست به دل یه ذره امید
لبخند بزن بخند به دنیا