فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 فروردین 1403

علیرضاسنچولی

تصویر تست
تصویر تست

علیرضاسنچولی

علیرضاسنچولی متخلص و مشهور به” عادل سیستانی ” متولد دوم مرداد ماه سال هزار و سیصد و پنجاه و دو در شهرستان زابل

فوق لیسانس علوم قرآن و حدیث
شاعر و نویسنده ی کتاب های:
بهارسبز چاپ سال 1374
با شقایق چاپ سال 1379
هم نشین عرشیان چاپ سال 1384
دیدار شیرین چاپ سال 1394
اوج شادی در دست چاپ
شرکت در کنگره های ادبی کشور مانند جرگه عشاق تهران ، شبهای شعر سیستان ، پیامبر مهربانی زاهدان ، خورشید آفرینش قم و …
برگزیده کنگره ی شعر ولایت زاهدان
مقام برتر شعر دانش آموزان کشور سال 1370
شعر خوانی در کشورهای عربستان ، عراق، سوریه و لبنان

رییس انجمن ادبی ” عادل سیستانی ” شهرستان زابل
و دبیر کل انجمن های ادبی استان سیستان و بلوچستان
شغل : معلم

1
دست شفاعت

شنیدم که دست شفاعت کشیدی ،حسین
به پا های بی جان کودک دمیدی، حسین

من آهسته می خواندمت روز و شب در دلم
تو زیباترین چهره از یک شهیدی، حسین

شرف پیش پای تو زانو زد ، اما خودت
قتیل گناه بزرگ یزیدی ،حسین

به پیشانی ام نقشی از خاک پر نور تو
همیشه برای دل من امیدی، حسین

مگر می تواند کسی از تو دورم کند؟
من ی را که با شور پروانه دیدی ،حسین

فدای تو و زینب و اصغر لاله ها
تو خوشبو ترین لاله ای ، تو حمیدی، حسین

محرم اگرچه سیاهی بپا می کند
ولی نازنینم سپید سپیدی، حسین

زمانی که دست شفاعت کشیدی ، مگر
غلام در خانه ات را ندیدی، حسین؟

علیرضا سنچولی ( عادل سیستانی )?

2
شعر اعتراض ?

حرف از برجام و از چین می زنیم
داد لبنان و فلسطین می زنیم

سیستان اما غریب افتاده است
از عنایت بی نصیب افتاده است

غنچه های شهر من مدفون خاک
در دل مردان مردم خون خاک

خوان بیت المال از آن شما !
کیف و عشق و حال از آن شما!

ما مگر فرزند ایران نیستیم؟
ما مگر مهد دلیران نیستیم؟

یادتان باشد که ما خون داده ایم*
صد بیابان نخل مجنون داده ایم*

تا بکی در دامن ما خاک و خون؟
تا بکی پیراهن ما خاک و خون؟

در دل آئینه ها زنگ غبار
در تمام سینه ها رنگ غبار

کوچه های شهر ما را غم گرفت
آسمان در سیستان ماتم گرفت

خوان بیت المال از آن شما!
کیف و عشق و حال از آن شما!

سیستان اما غریب افتاده است
از عنایت بی نصیب افتاده است

ای سیاست باز های نانجیب
دست بردارید از مکر و فریب

در پی حل مسائل نیستید
خادم و یک رنگ و عادل نیستید

میزهاتان کعبه ی آمال تان!
وای بر حال بد امثال تان!

قلب ” هامون ” از تپش افتاد، رفت
شهر رستم، شهر من، بر باد رفت

3
گل بی همتا
تقدیم به آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام

چه بگویم که تو خود گویایی
نقش خوشرنگ همه دلهایی

همگی از تو فقط می گویند
تو عزیزی، گل بی همتایی

سالها می گذرد اما باز
زینت سفره ی عاشورایی

وای بر آنکه نمی داند تو
میوه ی قلب و دل زهرایی

در حدیث آمده بسیار که تو
کشتی ی ناجی ی هر دریایی

تو چراغ شب ظلمانی ی ما
تو انیس دل هر تنهایی

تو حسینی که خدا می داند
متعلق به همان بالایی

من اسیر غم و حرمان توام
تو سرافراز ترین آقایی

کربلا شاهد مردانگی ات
بی نظیر همه ی دنیایی

تقدیم به آقا علی ابن موسی الرضا المرتضی علیه السلام

ضامن آهو

من به سوی خانه ات رو می کنم
سینه را غرق هیاهو می کنم

در حریم تو مسافر نیستم
با کبوتر های تو خو می کنم

چون کبوتر در فضای مشهدت
چشم را این سو و آن سو می کنم

در گل روی ضریح پاک تو
رنگ قلبم سرخ و نیلو می کنم

یک نفر حرف از خدا می زد که گفت
با رضایم سحر و جادو می کنم

من که باور داشتم قدر تو را
تربت ات را خال هندو می کنم

با همین مژگان چشم اشک بار
صحن و ایوان تو جارو می کنم

دست در دست توام مولای من
بی می و بی باده یا هو می کنم

علیرضا سنچولی ( عادل سیستانی )?
97 / 5 / 7
5
تقدیم به آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
آخرین مرد
جهان سرشار اندوه و غم و درد
زمین در انتظار آخرین مرد

شب از تاریکی و ظلمت فراری
نشان سینه داغ بی قراری

دلی در اوج تنهایی نشسته
درون دست ها قلبی شکسته

دلیل عاشقی چشمان مرطوب
تو را می خواهم ای زیبا ترین خوب

تو را که یوسف ما شیعیانی
تو را که روز و شب ، با شیعیانی

امید عاشقان ، شاه مسلم
امیرالمومنین هر دو عالم

نشان از نوح داری در وجودت
فدای هر قیام و هر قعودت

بیا تا روح عیسی باز گردد
و با خضر نبی همراز گردد

صفی بر پا کن از راز و نیازت
بجا آور عزیز آخر نمازت

بیا ایوب صبر و بردباری
بگو در سینه و قلبت چه داری

نشانم ده کتاب احمدی را
برون آور تو شمشیر علی را

جهان بر پایه ی عشق تو برپا
عزیز فاطمه فرزند زهرا

شقایق ، یاس و نرگس ها فدایت
محمد خطبه می خواند برایت

تو را ادیان دیگر می شناسند
تو را از آب بهتر می شناسند

تو تنها جلوه ی خوب خدایی
که در دنیای ما رخ می نمایی

خوشا آنان که دل در راه دارند
تو را در زندگی همراه دارند

بیا تا دل فضایی تازه یابد
صداقت هم نمایی تازه یابد

بیا تا جمعه روحی ناز گیرد
غروب تنگ ، شرحی باز گیرد

بیا ای چشمها در انتظارت
شقایق های عالم بی قرارت

6
نردبام آسمان

همواره با تو می نشینم در خیالم
اما تو هرگز نیستی جویای حالم

از بیکران زرد الفاظ تو جاری
عشقی به رنگ شالی دشت شمالم

آتش گرفتم در هیاهوی نگاهت
پلکی بزن خاموش کن این اشتعالم

روزی درون سینه ام بذری نشاندی
خاکستر سردی بجا ماند از نهالم

تو نردبام آسمان گشتی برایم
آندم که می بستی به عشقت دست و بالم

باید برای بدرقه می آمدی در
هنگامه ی طی کردن سیر کمالم

من بی تو در این آسمان باقی بمانم ؟
پاسخ نمی خواهم برای این سوالم

علیرضا سنچولی (عادل سیستانی)?

کتاب دیدارشیرین صفحه 59