فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 اردیبهشت 1403

علی انصاری

فرید (علی) دیری
علی انصاری  کارشناس ارشد عمرانترانه سرا و شاعر 

ترانه

اگر دلتنگ من هستی
مرا چون ابر بر تن کن
هراس شب به تن دارم
به یادم شمع روشن کن

برای غربت شب ها
تو ماهی بر زمینم باش
من اینجا سخت دلتنگم
هوای سرزمینم‌ باش

من آن ابرم که می بارد
سراپای سکوتش را
بیا از پنجره امشب
تماشا کن سقوطش را

شبیه قاصدک در باد
پرم از بغض تنهایی
بخوان در بستر گریه
برایم شعر لالایی

اگر دلتنگ من هستی
بیا تا عمرمن باقی ست
بپوشانم به آغوشت
دلم از خاطره خالی ست

نگاه منتظر بر در
چه بی رحمانه پر درد است
به گرمای تو محتاجم
هوای خانه ام سرد است
علی انصاری

چشم هایت با نگاهم آخرش همدست شد
تا در آغوشت جهانم عاقبت بن بست شد

عهد ها را چشم ها بستند با هم، ناگهان
دست هایمان؛ بهم‌ چون پیچکی پیوست شد

شعر خواندم، بغض کردی آسمان باران گرفت
بوسه ها از خانه بیرون رفت باران مست شد

راه افتادیم، هم سو هم قدم در کوچه ها
باد می زد بین موهایت؛ خیابان مست شد

قهوه میچسبید پای حرف هایت، خنده ات
بر لب فنجان رژت جا ماند، فنجان مست شد

هجده تیر است و اینجاییم با هم، قصدمان
بوسه در میدان آزادی ست تهران مست شد
علی انصاری

از راه دوری اومدی
از دل سایه های شب
از گریه ی ثانیه ها
تو پرسه های بغض و تب

از راه دوری اومدی
تا شب همیشگی نشه
تا این منِ دلتنگ من
سهم بی ریشه‌ گی نشه

تو اومدی تا آیینه
غربتمو باور کنه
دست نوازشت بیاد
خستگیامو در کنه

اشک کدوم بغضمی که
تو فکر دریا بودنی
شاید توام شبیه من
زخمی تنها بودنی

تو اومدی تا آسمون
دیده بشه از پنجره
صدا زدی اسممو تا
غبار از اسم من بره

دست منو رها نکن
تا گم نشم تو اضطراب
از تو رسیدم به خودم
به این منِ پر التهاب

بی تو کجای این جهان
جایی برای موندنه
بی تو باید پژمرد و مرد
این خواهش من از منه
علی انصاری

آمدی اما چرا دیر
رفته از یادم دگرعشق
شوق دل دادن نمانده
داده بر بادم دگرعشق

دیگر از چشمم نبارید
ابر دلتنگ تماشا
در دلم دیگر ندارم
شوق دیدار کسی را

تو نبودی تا ببینی
این غمت آتش به پا کرد
در نبودت این همه سال
سرنوشت با من چه ها کرد

از تو تنها ردپایی
مانده بر تنهایی من
عطر خوب خاطرات
مانده بر ویرانی من

آمدی تا بعد عمری
آتشی افتد به جانم
آمدی حالا که باید
با خودم تنها بمانم
علی انصاری

شب از موهات سرازیره
چقد امشب تو زیبایی
چقد دستای تو گرمه
چقد خوبه که اینجایی

مگه دریا تو چشماته
که من غرق نگات میشم
چقد میشه که زیبا بود؟
چقد مجذوب تو باشم

نمی دونم چه حالیه
که از تو شعله ور میشم
که هر لحظه با من بد شی
به تو وابسته تر میشم

برام آغوشتو وا کن
همین حالا همین لحظه
همین که بینمون تنها
یه حس خواستن محضه

بهت نزدیکم اونقد که
تو ازچشمام پیدایی
ببین هرجا که من هستم
بدون شک همونجایی

محال غیر تو هیشکی
بتونه تو دلم جا شه
نمیذارم رو این احساس
کسی رو دست من پا شه

برام آغوشتو وا کن
همین حالا همین لحظه
همین که بینمون تنها
یه حس خواستن محضه
علی انصاری

در دل شب که خیابان شده بارانی من
چه هوایی شده، ویران شدن آنی من

ماندم این پیکره فرسوده که افتاده به راه
تا کجا می برد این حال پریشانی من

زندگی میکشد این جسم مرا بر دوشش
تا که تشییع کند بی سرو سامانی من

بعد عمری که دویدم پی دیدار بهار
مانده بر روی سرم برف زمستانی من

کیست آنکس که شود مونس تنهایی من
تا درآغوش بگیرد همه ویرانی من

میروم با چمدانی که پراز دلهره هاست
در دل شب که خیابان شده بارانی من
علی انصاری
کارهای کوتاه

دستم را بگیر
کودکی هستم
اگر نباشی
خانه که هیچ
خود را هم گم‌‌ می کنم.
علی انصاری
……………………………………………………..
بگذار بخودم برسم
کسی را که سال ها گم کرده ام را به یادم نیاور
آینه
علی انصاری
………………………………………………………….
آسمان
بارانش که تمام شود
رنگین کمانش می آید
تو چطور
بعد گریه هایم
می آیی؟
علی انصاری
…………………………………………………………

صدای
تیر می آید
باز
گنجشکی
دلتنگ آسمان بود.
علی انصاری
…………………………………………………….

پاییز آمده است
خودت‌ جواب غروب های بارانی اش را بده…
علی انصاری

………………………………………………………..

………………………………………………………..
.
دیگر خیالم راحت است
همه کارهایم را انجام داده ام
گلدان ها را آب داده ام
شعری که می خواستی را هم برایت گفته ام
من به همه اهالیِ خانه
حتی گنجشک هایی که روی دیوار نشسته اند، سپرده ام که می آیی…
اینجا
تنها گل های باغچه نگرانند
تا میایی باشند.
علی انصاری