فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 اردیبهشت 1403

فرزانه میرزاخانی

تصویر تست
تصویر تست

فرزانه میرزاخانی

تیرماه  ۱۳۷۱ در هَفْشِجان(هوشنگان) استان چهارمحال و‌بختیاری متولد شد ،
از سال ۱۳۸۵ با پیوستن به انجمن ادبی کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان و تشویق پدرش که از شاعران پیشکسوت آن استان است سرایش شعر را آغازید.
او دانش آموخته ی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه دولتی شهرکرد
و دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات کودک و نوجوان دانشگاه شیراز است
سروده هایش غالباً غزل و ترانه اند
مجموعه غزل «هووی من» انتخابی از شعرهای هفده تا بیست و یک سالگی شاعر ست که بهار۹۴ با پیشنهاد و‌همکاری نشر تخصصی شعر شانی در تهران به چاپ رسید

از غزل هایش:

چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد….
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
“فروغ”

با فکر های دور به دیوار خیره ام
شاید به تیرگی برسد اصل و تیره ام
غم هفت پشت می رسد و می رسد به من
من هفت پشت میگذرم از نبیره ام
از سبزه های هرزه به تاراج رفته ام
بر کندویی که سوخته، ماسیده شیره ام
زنده به گور می شود آنک غرور زن
با دست مرد های غیور عشیره ام
“در من چراغ رابطه تاریک تر شده ست”
پرواز مرده است درون شفیره ام

آب از سرم گذشته اگر کم، اگر زیاد
چیزی نمانده است دگر از جزیره ام..

#فرزانه_میرزاخانی
#مجموعه_غزل_هووی_من

خدا، خدای شنیدن؛ خدای دم نزدن!
خدا، خدای تماشا و پلک هم نزدن!

برای آخرت از ما درو چه خواهی کرد؟
نمیدهد به تو محصول خوب، سم نزدن!

ستمگری ست صبوری و مهربانی ات آه
چقدر سیلی بر صورت ستم نزدن؟

چقدر خار نگه داشتن میان دو‌لب؟
بگو چقدر دم از روزگار غم نزدن؟

نشسته ایم به ما هیچ ما نگاه فقط
رسیده ایم به بن بست با قدم نزدن

لب آفریده ای اما لب نخندیدن
قلم برای به جز تیرگی قلم نزدن

بیا و معجزه کن این زمین و این هم تو!
چه چاره ای بلدی غیر ‌پلک هم نزدن؟

#فرزانه_میرزاخانی
#دنیا_مزرعه_ی_آخرت_است

از این طرف ها؟ راه گم کردی! چه می بینم؟
با گریه برگشته ست هملبخند دیرینم !

سبزِ بلند من سر از صحرا درآورده
صحرا نوازی کرده یار سایه سنگینم

با پای خود برگشته بختم ، سبز اما نیست
از شاخه اش غیر از خزان چیزی نمی چینم

کو برگ و‌بارت؟ روی زردت را نپوشان تا
چون اشک، پای ریشه ی خشک تو بنشینم

بنشین و با تنهایی من گرم صحبت شو
سرد است طبع خانه ام؛ یخ بسته بالینم

در دل دعا کردم بمانی شاید این ماندن…
از گردنم یکباره وا شد مرغ آمینم

#فرزانه_میرزاخانی

زیباییِ شکفته به گلدانِ کوچکم!
عشقی بزرگ، جا شده در جان کوچکم!

دست تو اینقدَر که صمیمانه است،نیست_
پس کوچه های تنگ دهستان کوچکم.
،
هر لحظه می فشارمش از ترس گم شدن
پول مچاله یی ست به دستان کوچکم

بگذار تا که حس کنمت، چتر را ببند!
من اشتیاقِ قطره ی باران کوچکم

از خیر بام بیش گذشتم تن تو بس!
من قانعم به برف زمستان کوچکم

پیغمبرم؛ رسالت من عاشقانه هاست
ایمان بیاورید به دیوان کوچکم !

مادر دوباره گفت: به اسمت شبیه باش!
عاشق نشو، بزرگ‌شو فرزانه_ کوچکم!

فرزانه میرزاخانی:
دلم درخت… که یک روز برگ و باری داشت
دلم کتیبه .. که از عشق اعتباری داشت

دلم تو فکر کن این تکه چوب توی اجاق
که فصل پیش برای خودش بهاری داشت

مرا گرفت در آغوش تنگ ، تنهایی
چقدر عطر تنش بوی ماندگاری داشت

دل است صخره ی سنگی که نیست دم نزند
اگر چه پیش از این قلب بردباری داشت

دلم به تق تق نامهربان در خوش نیست
که هر کسی به در خانه کوفت کاری داشت

زن در آینه هم پشت کرده است به من
چطور می شود از غیر انتظاری داشت؟
#فرزانه_میرزاخانی

پرپر زدم برای تو بامی نداشتی
دیگر برای صلح، پیامی نداشتی

شمعی برای خاطر این خانه ی سیاه
چسبی برای زخم جذامی نداشتی

رفتی و هر چه داشت دلت خرج راه شد
آنقدرها که روی سلامی نداشتی

تو شعر رفتنی که درون مایه ات خوش است
هرچند هیچ حسن ختامی نداشتی

بخشیدمت که از تو خودم را رها کنم
بخشیدمت وگر نه تمامی نداشتی

 فرزانه میرزاخانی

مردمان ایل با زور کتک می آورند
آبروی رفته را با فحش و چک می آورند

در طی الارضم ، خودم اینجایم و آنجا دلم
ساحران در معجزات عشق، شک می آورند

رخت بختم را بپوشم یا که مرگم.. آه عشق
بچه بازی نیست که دل خوش کنک می آورند

شرحه هایم شرح دستان نمک نشناس هاست
که برای سفره ی زخمم نمک می آورند

آرزوهای بلندم بی هوا بر باد رفت
بادها از دشت بالا قاصدک می آورند

#فرزانه_میرزاخانی
از کتاب هووی من