فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 فروردین 1403

فریده توکلی

تصویر تست
فریده توکلی  از حدود 10سالکی برای تلطیف روح حساس و کودکانه خود فرصت های خوبی به دست آورد. زیرا بودن در مسیر هنر اطرافیان دانا و خردمند و مادر مهربانش کشش اولیه شیفتگی کودکانه او را پالایش  و تجهیز کرد.  خصوصا با استفاده از امکا نات آن زمان که بیشتر رادیو و کتاب را شامل میشد واین هردو پرورانده روح حساس آدمی هستند.. ایشان در همین سنین به عنوان گوینده برنامه کودک با رادیو گیلان همکاری خود را آغاز کردند و محیط سرشار از دانایی و عطر وجود هنرمندان بازیگر. گوینده. شاعر و نویسنده و در فراز و نشیب تهیه برنامه ها آنچنان در وجود تشنه او جا باز کردند که در تمام طول زندگی لحظه ای از تلاش برای رسیدن به تواناییهای امروز در نماند .ایشان بازیگری تئاتر را هم در همین سنین ده و بیشتر آغاز کردند که با نمایشنامه بهترین بابای دنیا نوشته غلامحسین ساعدی توان و توشه اندوخته شده فکری  و حرکتی ویرانی خود را به نمایش گذاشت و سالها بعد با نمایشنامه بامها و زیر بامها دو جشنواره کشوری مقام نخست را به دست آورد که این اتفاق در سن 16 سالگی بود. در همین  ایام تشویق های استاد بزرگوار و دانای ایشان آقای علی اکبر مرادیان گروسی خط مستقیم و افق روشن آینده هنر شاعری و سرودن و تفکر به نظم را در وجودش رنگین تر نمود و این آغاز طیران او در پهنه بی‌کران شعر دیروز و امروز بود. و اکنون که سالهای پنجاه زندگی خود را پشت سر می‌گذارد به مرحله‌ای از بلوغ شعری و شفافیت اندیشه رسیده است که شاید شما او را لایق گفتن به نظم بدانید. اولین تالیف شعر کلاسیک به نام توشا دومین تالیف شعر سپید دردست چاپ بی مقدمه مدت چندسال است که انجمن شعروادب شیدا دربندرانزلی رامدیریت میکنند برگزاری درجشنواره فصل شاعری درسه بخش شعر کلاسیک شعرسپید، ترانه استانی وکشوری درچندین جشنواره شرکت کردند ودارای مقام هستند فعلن زندگی ادامه دارد

1
یک غزل،دل شوره دارم باز از این تکرارها
بازهم یاد تو با آهنگ این گیتار ها

بغض دارم ، گریه دارم قد دریای خزر
بغض خورا می خورم با مزه ی سیگارها

واژه واژه با غزل دل تنگی ام را گوش کن
خسته هستم خسته از تکرار این انکار  ها

می شناسم رنج ها را در قفس افتاده ام
رشته ای دارم به گردن از خیال دارها

دم به دم در رنجها وزخمها گم می شوم
له شدم از بس که دارم بر سرم آوار ها

باخیالت مانده ام دور از تو امیدی که نیست
بین ما افتاده عمری سایه ی دیوارها

ای فریده با غمت خون گریه کن ، فرصت که نیست
می نشینی بازهم در حسرت دیدارها

#فریده_توکلی

.
2
زنی که زندگی او سه دسته ریحان بود
به فکر زندگی خود نه،  فکر ایران بود

به عاشقانه ی خود فکر می کند حالا
زنی که عشق برایش عزیز چون جان بود

به حسرت همه لحظه هاش عادت داشت
زنی که زاده ی پاییز تا زمستان بود

دلش هوای کمی خنده داشت در همه عمر
زنی که سایه اش این روزها پریشان بود

زنی که طاقت او مانده است وخسته نشد
هنوز مثل همیشه به روی ایوان بود

فریده مانده ودر فکر یک نفس عشق است
اگرچه خانه اش از پای بست ویران بود

گذشت مهر وهوای دیارمان ابری ست
بدون تو به خدا لحظه لحظه باران بود
#فریده _توکلی…… بهمن 96

3
جنگل
سبزو تناور
به راه بود
کارگرها ورفتگرها
پا به پای هم در راه
دلم گنجشک بیماری بود
همراه پیراهن ریزعلی

پیرهنش در باد می رفت
کبراهم
تصمیمش را گرفته بود

ایستاده بودند
–   مردانم در راه
بی سایه،بی نور
انگار هیچ نبودند
می رفتند
در جاده ای که به شب می رسید
نه پنجره وروزنه ای
نه چراغی که برافروخته شود
اما گلی در باد می رقصید
جنگل، سبزایستاده بود
ودرختان
کمر خم کرده بودند

از عشق خبری نیست
عشق هامان را برده اند
در غروبی سرخ
وحالا
برکه ها از رمق افتاده اند
دلم برای خودم می سوزد
تو را
سالهاست که گم کرده ام
#فریده_توکلی……اردیبهشت 96

4

سرباز

می خواستم در میهنم آغاز باشم
با هم صدایان نقطه ی پروازباشم

می خواستم با شعرم این بانگ رهایی
در سرزمینم هم نوا با ساز باشم

ای گربه ی خوابیده ی زخمی ترازمن
شاعر شدم بامردمت هم راز باشم

بگذار تا با شعرهایم لحظه لحظه
بانام زیبای تو در آواز باشم

می خواهم این جاباسیه کاری بجنگم
در راه آزادی زنی جانباز باشم

بگذار در گوش فلک با شعرهایم
در آسمان تو طنین انداز باشم

بگذار دستت را تو در دست فریده
من دوست دارم با تو یک سرباز باشم

#فریده_توکلی …تیر 96
5

خاطرت هست
………………..
خاطرت هست که در کوی و خیابان رفتیم
دست در دست هم وسرخوش وشادان رفتیم

خاطرت هست که توفان بدی بر پا شد
همه از بهمن وباران به بهاران رفتیم

یک صدا مشت گره کرده وسرشار از خشم
یک نفر نه،من وتو،ماو خیابان رفتیم

کوچه تا کوچه به درگیری ما خیره شدند
هم صدا باهم  و بی واهمه خندان رفتیم

یادتان هست در این حادثه درگیر شدیم؟
کشته دادیم ویا جانب زندان  رفتیم

یاد از آن روز چه آهسته جدامان کردند
ما که از غائله ی جنگ هراسان رفتیم

حیف شد حیف دریغا هدف ما گم شد
راه ما کج شد وآخر به زمستان رفتیم

#فریده_توکلی

6
سرباز

می خواستم در میهنم آغاز باشم
با هم صدایان نقطه ی پروازباشم

می خواستم با شعرم این بانگ رهایی
در سرزمینم هم نوا با ساز باشم

ای گربه ی خوابیده ی زخمی ترازمن
شاعر شدم بامردمت هم راز باشم

بگذار تا با شعرهایم لحظه لحظه
بانام زیبای تو در آواز باشم

می خواهم این جاباسیه کاری بجنگم
در راه آزادی زنی جانباز باشم

بگذار در گوش فلک با شعرهایم
در آسمان تو طنین انداز باشم

بگذار دستت را تو در دست فریده
من دوست دارم با تو یک سرباز باشم

#فریده_توکلی …تیر 96

#فریده_توکلی

7
امروز
تکرار نمی شود
پاییزیا بهار فرقی ندارد
فصول تقویم را
ورق می زنند
بی آن که بخواهیم

تاریخمان
گریه هایش را مرورمی کند

چای تلخ
قهوه تلخ
زندگیمان تلخ
حتا بیت بیت غزلهامان تلخ
شیرینی نگاه هم
چاشنی تلخی ها نیست

روی شاخه ها نامهربانی
تفکرمان را
به دار می آویزند
بی مهری
درختان را خسته می کند
زندگی، مرا

خدا کند درختان سبز بماند
وانگور ها شراب شوند
من هوس کرده ام
سیب سرخ همسایه مان را
به صمیمیت بچینم

ختده هایم را پس بدهید

فریده توکلی

8
خورشید دمیده ست تولبخند بیاور
باچای وغزل قلب مرا بند بیاور

یک بار اگرشدکه ببوسی سروگوشم
با بوسه  کمی شهد ،کمی قند بیاور
#فریده_توکلی….دی 96

9
یک غزل،دل شوره دارم باز از این تکرارها
بازهم یاد تو با آهنگ این گیتار ها

بغض دارم ، گریه دارم قد دریای خزر
بغض خورا می خورم با مزه ی سیگارها

واژه واژه با غزل دل تنگی ام را گوش کن
خسته هستم خسته از تکرار این انکار  ها

می شناسم رنج ها را در قفس افتاده ام
رشته ای دارم به گردن از خیال دارها

دم به دم در رنجها وزخمها گم می شوم
له شدم از بس که دارم بر سرم آوار ها

باخیالت مانده ام دور از تو امیدی که نیست
بین ما افتاده عمری سایه ی دیوارها

ای فریده با غمت خون گریه کن ، فرصت که نیست
می نشینی بازهم در حسرت دیدارها
#فریده_توکلی……دی96

10
دوستت دارم
اندازه ی دل کوچکم
شبیه کودکی هایم
که دستهای کوچکم
برگردنی گره می خورد
حالا
عشق تو روی زبانم
به انتظار نشسته

من زیر چتر چشم های تو
تا صبح زیر باران راه می روم
خیس از عشق تو
دوست دارم در دلت زندگی کنم
به شعر خوانی نگاهت بنشینم

می حواهم.
در سماور برایت عشق دم کنم.
بنوشانمت
تو بنشینی
ومن برایت
نمایشی آغاز کنم

برایت با میل عمر
ژاکتی می بافم
رج به رج گره به گره
تا زمستان در آغوشم باشی

پروانه های تی شرتم برایت
دلبری می کنند
دلم برای تو می تپد
کی می خواهی باورم کنی

تورا
در آسمان
در سرخی شفق
در خط افق
ودست به دست آفتاب
هنگام طلوع می بینم

کاش سی وسه دل داشتم
تا برایت پل می ساختم
وتو ترانه خوان از آن عبور می کردی

مرا باور کن
جام سخنگوی تو می شوم
تا مثل جمشید
جهانی از دلدادگی را
درآن
تماشا کنی

سر انگشتانم به تو
فکر می کنند
طرح تو را می زنند
وانتظار تو را می کشند

ومن با تو
در عطر گل مریم
در صدای چلچله ها
ازبند بند گندمزارها عبور می کنم

تو را درباغی از شعر
می چرخانم
چشمهایت را ترانه می کنم

تو در قصه ی من
در بافته های گیسوی شیرین
فرهاد می شوی
کوه رارها می کنی
ومرا در آغوش می کشی

از سی وسه پل ذهنم عبور کن
هنوز دارم به تو می اندیشم
#فریده توکلی….سال96