فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 فروردین 1403

لیلا صابری منش

تصویر تست
تصویر تست

لیلا صابری منش

نویسنده, روانشناس, مشاور ,شاعر و مدرس…
از کودکی و دوران ابتدایی ,استعداد نویسندگی او مشاهده شد. اولین شعرش را در دوران راهنمایی برای معلمش سرود. و در نوجوانی علاقه ی فراوانی به شاعران بزرگ ایران زمین پیدا کرد و شعر شعرایی همچون حافظ و نظامی بر شخصیت وی تاثیر فراوان گذاشتند. وی از سال 86 فعالیت های خود را در حوزه نویسندگی و رمان نویسی به صورت جدی شروع کرد.
از سال 90 فعالیت نویسندگی اش را به اوج رساند
که آثار به چاپ رسیده از ایشان تا کنون عبارتند از:
-رمان فصل نیلوفر
-رمان عشق اردیبهشتی
-کتاب شعر قانون این زن
-کتاب زن وارزن
-کتاب بربال داستان
و چندین کتاب روانشناسی
و رمان جذاب وخواندنی
-محال است عاشق شوم
و رمان پر محتوا و قوی به نام
-ساقه هایم را نشکنید
به چاپ رسید…..
ایشان همزمان همراه فعالیت در نویسندگی
-مسئولیت کانون ادبی کتابخانه های عمومی و مسیولیت کارگروه فرهنگ و ادب در شرق تهران را برعهده گرفت.

در راستای تالیف های ارزشمند و فعالیت های گسترده در جهت اعتلای فرهنگ کتابخوانی, تاکنون نشان ها و لوح های تقدیر فراوانی را دست اندرکاران فرهنگی شرق تهران کسب کرده است. از جمله عنوان نویسنده برتر سال, بهترین شعر تلفیقی, بهترین مدرس نویسندگی و …. و عناوین متعددی که در این مقال نمی گنجد.

ایشان در مستند جعل به کارگردانی اکبر منصور فلاح
و تله فیلم پاپوش به کارگردانی منوچهر هادی ایفای نقش نموده
و نگارش چند فیلم کوتاه
وی چندین کتاب و یک کتاب روانشناسی در دست تالیف و در نوبت چاپ دارد
و همزمان در موسیقی هم فعالیت می کند.
بیشتر ساعت ها به غیر از کار وبرنامه های روزانه به نوشتن می پردازد ونوشتن را بخشی از زندگی آرامش می داند
بخاطر همین بین زنان و دختران نوجوان از محبوبیت زیادی برخوردار است.
مهربانی های ایشان و خوش مشرب بودنش و ذوق انرژی مضاعفش هیچ وقت تمامی ندارد ومعتقد است شوق در زندگی وخوش رویی ودوست داشتن همدیگر بهترین اصل زندگیست.
این نویسنده برای اهدافی که داشت به شهرهای کوچک اطراف تهران و شهرهای دیگر سفرمیکرد برای تدریس فرهنگ کتاب وکتابخوانی ودر آن شهرها زحمت های زیادی کشیده تا آنها بتوانند به راحتی به کتابخانه ها دسترسی داشته باشند .
هنوز هم داستان ها و ایده های فراوانی برای نوجوانان و اهل کتاب در سر دارد او متولد یک خرداد هزارو سی پنجاه چهار است و کودکی خود را در سبزوار گذرانده .بخاطر روحیه شاعرانه ولطیف نویسندگی اش مستقل بودن وتنهایی را ترجیج داده ودر سال هزار وسیصدو هفتادو سه یک ازدواج ناموفق داشته وبعد از آن هم هرگز ازدواج نکرده. ..وی آثار قابل توجهی در زمینه رمان_ داستان_ شعر وروانشناسی دارد. که آثار ایشان مهم ترین کتاب وی وجنجالی ترین_زن وارزن” نام دارد که در نوبت چاپ می باشد.

بال می زنم
در هوای تو
قطره قطره سوخت
لحظه لحظه های عمر من
– به پای تو
تو به من امید می دهی
عاشقانه زندگی کنم
یاد می دهی به من
چگونه بندگی کنم
ای بهانه ی بزرگِ زیستن
گریستن
شانه های خسته ی مرا
– توان ایستادگی بده

 

نیلوفری
در دست بادم
اما دلم را
در دست های عاشق وگرم تو دادم
با من بمان
تا زندگی را
از سر بگیرم
تا در کنار توبمیرم

رباعی ها
تو پنجره ی صبح شکوفایی من
عطرِنفست باعث شیدایی من
بگذار در آغوش تو سر بگذارم
آینه ی لحظه های تنهایی من

تو عشق ِمنی دلیل پرواز منی
احساس منی آینه ی رازِ منی
وقتی که به پایان ِخودم نزدیکم
تو معجزه ای برای آغازِ منی

لیلا صابری منش

 

همین جوری که هستی باش
کنار دفتر شعرم
ببین گرده تو می گرده
دلم نیلوفرِ شعرم
منو گم کن تو آغوشت
تو این شب های بارونی

نگو که خسته ای از من
نگو پیشم نمی مونی

تو این دنیا به غیر از تو

به هیچکی دل نمی بازم

نمی افتم زمین وقتی

تو باشی بال پروازم

 

خودت گفتی تو قلب من

نمی گیره کسی جاتو
می ریزی زیر پای من

تموم ِآرزوهاتو
دوباره این من و حسی

که از یادِ تو سرشاره
خودت می دونی این عاشق

ازت دل برنمی داره…..

ترانه لیلا صابری منش

من نم نم بارانم تو چتر منی

جز شانه امن تو ندارم وطنی

در فصل شکوفه ریز تنهایی و درد

تو خوب ترین بهانه پر زدنی

 

با خیال باران
با بی تابی ابرهای سیاه آسمان
درگیر دلتنگی ام
دلتنگی هایی که وجودم را در هم می ریزد
و تو را با یک غرش آسمان به یادم می آورد
باران می داند به یاد توام
بیشتر بی تاب می شود
پروانه می داند بالهایش اگر خیس شود شاید بمیرد
اما با من شعر دلتنگی می خواند
عشق، باران، ابرها، آسمان، و دلتنگی هایم در هم آمیخته شده اند
تا فلسفه ی یک نبودن را معنا کنند
نبودن های تو را
و داشتن های مرا که بدون داشتنت
تو را باز هم با خودم دارم

لیلا صابری منش

 

عهدی که بسته ایم خدا را وفا کنیم

وقت است دل به هم بدهیم و صفا کنیم

حالا که عشق در دل ما ریشه کرده است
پر. وا کنیم ودامن غم را رها کنیم

ای دوست عاشقانه بیا تا برای هم

در پیشگاه حضرت باران دعا کنیم

دلهای ما اسیر تحیر نمی شود

با رمز وراز عشق اگر آشنا کنیم

ما را به سمت روشن پرواز می برد
وقتی دری به خانه ی خورشید وا کنیم

ای دوست بهتر است در این گیر دار عمر
تنها به لطفِ شانه ی هم اتکا کنیم

هر چند که از کنار تو دور شدم

همسایه شمع و شعر و تنبور شدم

میل دل من نبود خود می دانی

ای دوست بخاطر تو مجبور شدم

 

هرچند که از چشم تو دور افتادم
هرگز نرود محبتت از یادم
حالا من و تنهایی این شهر غریب
ای کاش به دعوت تو دل می دادم

هر طرح که خواهی از من مست بکش
عشق تو اگر نیست اگر هست بکش
یک عمر به دنبال تو بودم هیهات
من‌از تو گذشتم و توهم دست بکش