فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 اردیبهشت 1403

محمد باقر انصاری دزفولی

مهدي (مهران) ساغري
محمد باقر انصاری دزفولی کارشناس راه وساختمان شاعر ونویسنده

1
ای ساربان جانم ..عرفانه وعاشقانه

ای ساربانِ جانم ، آهسته ران زمانی
که آرامِ جان و دل را، نظر کنم به آنی

معبود من تویی تو، زیبا و دلربایی
پای تو را ببوسم، اکنون که در جوانی

مجنون تو منم من، چشمان تو مرا بس
من گشته‎ام زعشقت، مجنونِ استخوانی

دردی است در دل من، از یادگار عشقت
وقتی فرو نمودی ابروی آسمانی

هنگام طرح دستی، با خود نگفتی ای یار
دنبال یار بودم ، در این جهان فانی

دنبال شور بودم ، دنبال دوستی با
یک یار با وفا و یک عشق جاودانی

یک شب به بزم من آ، ای شادی دل من
مستی بده به باقر، در محفل نهانی
#م_ب_انصاری_دزفولی

2

ستاره در شب زیباست
وجلوه ماه در ظلمت شب پیداست
هرشبی را سحری در پیش است
با نخستین لبخند سپیده
که روشنایی و گرمی خورشید جهان تاب را
نوید می‎دهد
ستارگان پشت خورشید جهان تاب پنهان می شوند
ماه از خورشید نیرو می گیرد
و به خواب فرو می رود
تا در شب های دیگر
جهان را روشنی بخشد
ودل ها را
به امید فردای دیگر
نوید دهد

3

بی خیالی راه نباشد همتی باید تو را
بی خیالی در هوای سرد زندانی چرا ؟

چون عمل باشد تو را پاک ای رفیق خوش مرام
از حساب روز دیگر این هراسانی چرا؟

ای که در دنیا تو داری زندگی بسیار سخت
سختی ات سازد تو را، در فکر آسانی چرا؟

روزگارت سخت و دشوار است و غمبار ای رفیق
این لباس غصه را از تن نمی رانی چرا؟

در شب ظلمت که جان را داده ام من بی صدا
یار من با من نباشد، راه نورانی چرا؟

عارفان را سوز دل باشد نشان عشق و حال
تا تویی پیر مغانم درد ویرانی چرا؟

4
از شور دلم پرده ء اسرار بیان کرد

این عشق جگرسوز که چنین آفت جان است
از دوری او خون دل از دیده روان کرد

تا دیدمش از دور در آن چادربازش
یکباره وجودم همه شور و هیجان کرد

با دیدن او شور دلِ من فوران کرد
بوسیدن او حال دلم را چه جوان کرد

تا ريخت به جامِ لبِ من شهد لبانش
پُر شورترين لحظه مرا شوقِ دلان کرد

یکبار دگر معجزه ی عشق نشان کن
آن عشق که طلا بود و زرش را چه عیان کرد

باقر ز سرِ شوق ، هزارش نوسان کرد
می نوش لبش ، بوسه بَرَش مست زمان کرد

#م_ب_انصاری_دزفولی