فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 28 فروردین 1403

محمد رضا هادی نیا

تصویر تست
تصویر تست

 محمد رضا هادی نیا

 محمد رضا هادی نیا ” هادی”
محمد رضا هادی نیا متخلّص به هادی فرزند مرحوم محمود علی هادیلو در 4 مردادماه 1357 در شهر هیدج دیده به جهان گشود، تحصیلات خود را تا پایان دوران دبیرستان در زادگاهش سپری کرد سپس مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد را در رشته علوم اجتماعی از دانشگاه علامه طباطبایی تهران اخذ نمود پس از فراغت از تحصیل دانشگاه آزاد اسلامی را جهت انجام فعالیت های فرهنگی برگزید ، در کنار آن  بطور جدی پایه های ادبی خود را با ورود به انجمن و کانون های ادبی استحکام بخشید که انتشار کتاب شکوفه های خیال ( با همکاری جمعی از شعرا ) ، کتاب دانش خانواده و جمعیت و کتاب سر صنوبر حاصل این فعالیت های ادبی و فرهنگی می باشد .

1
ای وای از آنی که در بحران بماند    
     یک عمر را در حسرت درمان بماند

یک عمر زندانبان فراموشش نماید
بی آب و نان و یار در زندان بماند

دلدار دائم بشکند پیمان خود را
دلداه اش هم بر سر پیمان بماند

دریا و طوفان باشد و بعد از زمانی
دریا نباشد ناگهان ، طوفان بماند

از طعنه اهل محل، کوچه، خیابان
خروارها غم در دلت پنهان بماند

خود نیست در پیشم ولی صدها  و صدها
آثار هجرش در درون جان بماند

ای کاش آنی که مرا بگذاشت، بگذشت
آید به پیش من فقط یک آن بماند

آغاز شیرین بود امّا حیف اکنون
یک خاطرات تلخ از آن دوران بماند

ای کاش دنیا با چنین افسونگریها
در شعله خاکستر شود ویران بماند

“هادی” تو تنها بی سرو سامان نماندی
سلطان هم اینجا بی سر و سامان بماند

2
دلم گرفته از این حال و از هوای مجازی
  چقدر دور و غریب است آشنای مجازی

دروغ پشتِ دروغ  و ریاست پشتِ ریا
که دیده می شود از عالم ریای مجازی

نه شب ، نه روز، نه خواب و نه خورد ما معلوم
چه بی حساب و کتابیم مبتلای مجازی

وفا و عشق ِ حقیقی است رنگ می بازد
به زیرِ سایه ی این عشق و این وفای مجازی

به گوش می رسد از شش جهات پی درپی
چه دلخراش و چه اندوهگین صدای مجازی

کنار هم همه دور از همند و بیگانه
ببین چه می کند این سنگدل بلای مجازی

بنا شده به حریم،  مدام زلزله خیز
در انتظار فرو ریختن،  بنای مجازی

خلاصه مهر و محبّت، عطوفت و گرمی
یکی یکی شده این روزها فدای مجازی

به کام خویش فرو برده ” هادیا” بدجور
کمی نمانده ببلعد مرا فضای مجازی

3
در کنارت نقشه های بکر و عالی داشتم
در سرم از سادگی فکر و خیالی داشتم

بی خبر از کینه ها، نارو زدن ها، حیله ها
سینه بی غلّ و غشی و زلالی داشتم

روزهایی بی تفاوت از گذشت روز گار
لحظه های پر نشاط و بی مثالی داشتم

ابتدا و انتهای خواهشم وصل تو بود
با تو من دیگر چه دردی و ملالی داشتم

پنبه کردی رشته هایم را ، نمی دانم چرا
این چنین بخت سیاهی و زغالی داشتم

فکر می کردم که روزی عاقبت مالِ منی
غافل از اینکه به سر فکر محالی داشتم

بی خبر بار سفر بستی و ناپیدا شدی
بعد رفتن کاش می دیدی چه حالی داشتم

حال مرغی در قفس، بسیار از آن زارتر
          نه امیدی و نه پرّی و نه بالی داشتم

عید آن سالی که بی روی تو شد تحویل سال
بدترین، غمگین ترین، تحویلِ سالی داشتم

با چنین حالی که دارم بر چه کس ثابت کنم
روزگاری بهرِ خود جاه و جلالی داشتم

” هادیا” دنیا گلستان بود و من هم بی خبر
روزهایی که کنار خود غزالی داشتم

4
هر چه می خواهم تو را از  پیشتر بسیارتر
     می شوی بسیارتر نامهربان از پیشتر

راههای منتهی بر خاک اقیلم وصال
لحظه لحظه می شود تاریک و ناهموارتر

وای بر احوال من در روزهای پیش رو
ناتوانتر می شوم تو نیز کهنه کارتر

خار بودم گفتم ای گل با تو گل گل میشوم
با گذشت روز گاران کرد عشقت خارتر

نوع رفتارت، نگاهت ، طرز پاسخدادنت
مدّتی باشد که مشکوک است و معنادارتر

تا که می آیم به نحوی درد دل درمان کنم
جای درمان می شود از قبلل هم بیمارتر

آمدی یکبار تنها، رفتی و با رفتنت
مبتلا کردی مرا بر حال و روز زارتر

هر چه ارج و قرب من در پیش تو کم می شود
می شود در سینه ام مهر تو گل سرشارتر

از سر ناچاری دل در وجودت گم شدم
بعد ان لحظه به لحظه می شوم ناچارتر

” هادیا” مختار مختاری حسابت را بکن
مطمئناً می شود دشواریت دشوارتر

5
بدجور من از دوریت ناجور باشم   
   از آسمان هم از زمین رنجور باشم

هر کار می خواهی بگو، جز بی تو بودن
با ور نما از این قلم معذور باشم

از تو، خیالت، لحظه ای آرامشم نیست
اینگونه خواهم شد مگر  در گور باشم

گر چه خیالی نیست امّا من چه کردم؟
در پیش چشمانت چنین منفور باشم

باید نصیب من تو باشی آخر کار
کاری مکن در این میان مجبور باشم

بی بودنت چون مرده ای امّا روانم
من رویِ پا ها هم به ضرب زور باشم

آئینه را در روبرو بگذار و بنگر
در انتظار انعکاس نور باشم

حالا خودت راه رسیدن را بفرما
در پیشوازِ دادنِ دستور باشم

هرگز نگو “هادی” بدونِ تو سراپاست
هر چند از تو دورِ دورِ دورباشم

6
چیزی نبود از ابتدا، سرکارِ خانم
    این عشقِ بین ما به جز سوء تفاهم

من با تو آنهم زیر یک سقف
امری محال است فراتر از توهّم

ای کاش در باغِ بهشتِ زندگانی
با ساده گی هرگزنمی خوردیم گندم

در شاهراهِ عشق با این گفتگو ها
داری تو بر من هر زمان حق تقدّم

رنگِ رخم، اشعارم از حالِ درونم
هرگز نمی گویند بیش از یک هزارم

تنها امیدِ روشنی بخش خیال است
بر دل کند هموار، طعنه های مردم

” هادی” چه خواهد کرد حیران است بدجور
این وضع اگر یابد بدین صورت تداوم

7
خدایِ من اگر آن یار پا شود، چه شود
     زمانِ آمدنِ دلربا شود، چه شود

فرو نرفته به گرداب ناگواری ها
برایِ کشتی دل ناخدا شود، چه شود

جفا به یُمنِ وجودش ، همان دم اوّل
به یک اشاره ی او کلّه پا شود، چه شود

دعای آمدنت را خودت بخوان یکبار
که از زبانِ تو دلبر دعا شود، چه شود

نه جمعه های دگر، نه فقط همین جمعه
نماز جمعه به تو اقتدا شود، چه شود

بتابی و همه جا سبز و خرّم و شاداب
جهان چو باغِ بهشت و صفا شود، چه شود

اگر بجای نبودِ تو جا کند بودت
و مرغِ دل زدلِ ما رها شود، چه شود

دعای ما که قبولِ خدا نمی افتد
ولی چنانچه قبول خدا شود، چه شود

ز راهِ بنده نوازی مرا به خود خوانی
به راه پاکِ تو ” هادی” فدا شود، چه شود