فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 اردیبهشت 1403

مرجان بيگي فر

تصویر تست
تصویر تست

مرجان بيگي فر

مرجان بيگي فر متولد دي ماه ١٣٧٠بروجن-چهارمحال و بختياري
كارشناس آزمايشگاه تشخيص طبي
-برگزيده ي مرحله ي استاني المپياد ادبيات باشگاه دانش پژوهان جوان
راه يافته به مرحله ي نهايي جايزه ادبي صادق هدايت
برگزيده ي دو دوره جشنواره شعر جوان سوره
برگزيده ي جشنواره ي دانشجويي هفتاد و دوخط اشك
برگزيده ي جشنواره ي شعر استاني دفاع مقدس
فعاليت در نشريه ي دانشجويي نغمه وابسته به دانشگاه علوم پزشكي كاشان
چاپ اشعار در روزنامه ي اعتماد
عضو تكميلي دوره ي شعر موسسه ي شهرستان ادب
عضو دو دوره شعر دفتر شعر جوان
شركت در دوره ي شعر كلك خيال  بنياد شعر و ادبيات داستاني ايرانيان

1
چون زاگرس روياي يك شب برف سنگين داشت
زاينده رود تشنه در دل داغ ديرين داشت

از پنجره هر صبح اين كابوس پيدا بود
بي برف،اندوهي كه تصوير جهانبين* داشت

چوپان ني اش آتش گرفت از خشكسالي ها
هر شب شنيدم،بر لَبش تصنيف غمگين داشت

يادش بخير آن روزها هر چشمه مي جوشيد
آغوش كوهستان حكايت هاي شيرين داشت

از خوشه هاي خشم آتش سر بر آورده ست
اي كاش گندمزار خرمن هاي زرين داشت

دارد زمستان مي رود اما بهاري نيست
در باغ بي برگي اميد برگ و باري نيست
تَكرار كردن هاي ما فرجام غمگين داشت
مرجان بيگي فر
*جهانبين نام كوهي در چهارمحال و بختياري

2
پيانو گوشه ي كافه،سكوت كرده پيانيست
كشيده كِركِره ها را،هواي حوصله ابريست

غميست در دل وُلگا،كجاست دختر دريا
ترانه خوان لب ساحل،در اين غروب كسي نيست

قُمارخانه ي بسته،خُمارخانه ي خسته
زن مهاجر تنها سياه پوش نشسته
چه رود رود غريبي،صداي زمزمه ي كيست

صداي چكمه ي جنگ است،كه ميرود به شبيخون
چقدر قايق خالي،غميست در دل جيحون

ميان بُرقع كهنه،به رود رود نشسته
زني به دامن پامير،زني به شانه ي هامون

شبيست سخت پريشان،تَبيست بر تن باران
صداي ناله مي آيد،شبيست،شام غريبان
چه رود رود غريبي،غميست در دل جيحون

شبي كه خواب نيامد به چشم گَنگِ مقدس
كه آفتاب نيامد،قسم به صبح بَنارَس

ميان معبد خاموش،سري گرفته در آغوش
زني به داغ نشسته،غريب مانده و بي كس

چقدر  چادر و معجَر،میان رود شناور
چه رود رود غریبی،چقدر پیکر بی سر
میان گَنگِ مقدس،قسم به صبح بَنارَس

مرجان بيگي فر

3
این شهر،خاک سردش از غَریاز خالیست
دستان فروردینش از اعجاز خالیست

بهمن غرور کوه هایش را شکسته
از پرسیاوُش دامن تاراز خالیست

میراث کوهستان سکوت است و سکوت است
سُرناي سور و ساتش  از آواز خالیست

رویای بی پروایی گنجشک ها کو؟
فکر بلند بامش از پرواز خالیست

در گوش دخترها نمیخوانند از عشق
 صندُقچه ی پوسیده اش از راز خالیست

آمد بهار اما گل سرخی نیاورد
گفتند دست باغبان ها باز خالیست

مرجان بيگي فر

غَرياز در گویش بختیاری به معنی بهار است
تاراز نام قله ایست در چهارمحال و بختياري

4
برای کوه های سرزمینم که همه جا بامن اند…

انگار شکل دیگر تنهایی من اند
این کوه ها تمام شکیبایی من اند

سردند و پر غرور ولی سخت مهربان
معشوق پر ابهت رویایی من اند

هرجا قدم گذاشته ام قد کشیده اند
تصویر آشنای تماشایی من اند

نزدیک آسمان شده ام بر فرازشان
چون نردبان عالم بالایی من اند

تصنیف شاد شرشر رودند بین کوه
این نغمعه ها شبیه به لالایی من اند

هرچند سالخورده و رنجور و خسته اند
تندیس برف پیکر زیبایی من اند

میراث صبر میهن سختی کشیده ام
این رشته کوه ها همه دارایی من اند
مرجان بيگي فر

5
چگونه میگذرد روزگار در پستو
برای دخترکی بی قرار در پستو

قدم نمیزند این روزها میان حیاط
نشسته یکه وتنها بهار در پستو

به چشم سرمه ی اندوه میکشد هرشب
گرفته آینه ها را غبار در پستو

ندید شام سیاه بلند موی مرا
سپید شد شب گیسوی یار در پستو

میان همهمه مشق سکوت میکردند
کمانچه گوشه ی گنجه،سه تار در پستو

صبا به پنجره آهسته زد،دلش لرزید
به سر رسیده مگر انتظار در پستو؟

مرجان بیگی فر