فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 اردیبهشت 1403

مریم میری

تصویر تست
تصویر تست

مریم میری

، متولد اسفند ۱۳۵۷
سال ۱۳۷۶ با زبان شعر آشنا شد . در زمینه شعر کلاسیک آغاز به نوشتن کرد . در انجمن های متعدد ادبی زنجان از جمله اشراق ، بامداد و صراط فعالیت خود را ادامه داد .
شعر سپید را به طور جدی از سال ۷۹ شروع کرد و در راستای همین مسیر دو مجموعه شعر با عنوان (گنجشک ها سنگ می خورند _انتشارات اقلیما _۹۳)
و (چمدانی پر از بی تو بودن _ انتشارات قطب _ ۹۶)
را به چاپ رسانید .
کودکي بودم
ديوار آرزوهايم را بلند مي ساختم
بلندتر
دستانم را به خدا مي رساندم
و پاهايم را
روي شانه هاي پدر محکم مي کردم
در چشم هاي پدر بزرگ مي شدم
بزرگ تر
آنقدر که به جاي شانه ي پدر
پا روي لانه ي مورچه ها مي گذاشتم
مورچه ها ترس را به لانه مي بردند
من شادي را به خانه

من بزرگ شده ام
بزرگ
چشم هايم را به روي کودکي هايم بسته ام
که پا روي لانه ي مورچه اي نگذارم
مي ترسم
مي ترسم از روزي که مورچه ها
استخوان هايم را
تکه
تکه
به لانه ببرند

مريم ميري
مجموعه “گنجشک ها سنگ مي خورند” ، نشر اقليما
جهان از آن من است
من فريادي بلندم
که در تو اتفاق مي افتم
و تو
پيغمبري که رسالتش را
در چشم هاي من
به سرانجام مي رساني

مريم ميري
تو را
در قلبم دوست دارم
بين من و تو
جدايي
پيراهنيست
با چند دکمه ي بسته

مريم ميري
من
رازي پنهانم
در نگاهت
آنسان که مي بيني ام
در صدايت
آنگونه که مي خواني ام
در قلبت
آنگاه که عشق را به تپش در مي آوري

تو راز پنهاني
در اعماق قلبم
که اينسان
به دوست داشتنت مشغولم

مريم ميري
من شکل مبهمي از تنهايي هستم
گاهي شعر مي شوم و
در تو جاري
گاه ترانه اي روي لبانت
و گاهي شايد قطره اشکي بر گونه هاي خيس تو
آنگاه که بغض چندين ساله ام
بشکند
و عشق به ساده ترين شکل دلتنگي در تو حلول کند

مريم ميري
نبايد کسي بفهمد دوستت دارم
عشق به تو جرمي است
که سال ها
ذهنم را به حبس کشانده
و من در سلول هاي انفرادي مغزم
تو را فرياد ميزنم
تو را فرياد ميزنم
و تو پر مي شوي در من
تو پر مي شوي در من

من چقدر خوشبختم…
وقتي پاسخي براي اشک هايم پيدا نمي کنم
چشم هايم را
خاک مي کنم

مريم ميري
هوا سرد است
برف مي آيد
آدم هاي برفي پشت شيشه به دنيا مي آيند
با دست هاي کوچک کودکمان
بزرگ مي شوند
و من
زندگي مي کنم
با آدم هايي که سال هاست
در نگاه سردم ميخکوب شده اند
.
.
.
هواي اينجا هنوز سرد است
کودکمان بزرگ شده است
از نگاه هيز آدم هاي پشت شيشه خبري نيست
و من
تنها دلگرمي ام اينست
که چشم هاي قاب کرده ام
هنوز
در اتاق سردت نفس مي کشند…

مريم ميري
از مجموعه “گنجشک ها سنگ مي خورند”
جهان از آن من است
من فريادي بلندم
که در تو اتفاق مي افتم
و تو
پيغمبري که رسالتش را
در چشم هاي من
به سرانجام مي رساني

مريم ميري
گاهي فکر مي کنم
دست هايم
چقدر زود رنگ زندگي گرفت
من خواب هاي خوبي براي کودکي هايم ديده بودم
و آرزوهاي بلندي داشتم
که هيچ وقت
از ديوار کوتاه اين خانه بيرون نرفت
مثل درخت وسط حياطمان
که محکم بر جاي خود ماند و
پير شد
مي خواستم پيراهني بلند برايش بدوزم
و خواب را از سرش بيرون ببرم

:white_small_square:

حالا
تمام کودکي هايم را قاب گرفته ام
آرزوهايم را به بلندترين شاخه ي درخت گره زده ام
و به زمستان گفته ام
آن ها را به خوابي گرم ببرد…

مريم ميري( مجموعه گنجشک ها سنگ مي خورند ، نشر اقليما)
لبخند
وصله ي ناجوريست
روي لبهاي زني که
عاشقانه هايش را
تنها در گوش باد زمزمه مي کند

مريم ميري