فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 اردیبهشت 1403

معصومه(مهتاب)یوسف پور

تصویر تست
تصویر تست

معصومه(مهتاب)یوسف پور

…متولد ۱۳۶۲/۱۰/۱۲ و ساکن شهرستان رشت می باشد.وی اولین شعرش را در پاییز ۱۳۷۶ سرود.در سال ۱۳۸۰ عضو انجمن شعروادب ارشاد رشت شد و کم کم فعالیتش را به صورت جدی تر ادامه داد.تحصیلات دانشگاهی اش را در رشته شیلات سپری کرد و در اواسط دهه ی ۸۰ به مدت محدود به عنوان خبرنگار در باشگاه خبرنگاران جوان حضور داشت و از آنجا که به نقاشی علاقمند بود مدتی هم در زمینه ی طراحی فعالیت کرد و در همین ایام به تدریس در مقطع ابتدایی و کلاس های کنکور می پرداخت
در کنگره های کشوری و استانی از جمله کنگره رضوی سیستان و بلوچستان ،شعر جوان تهران،گلدسته های سپید ایلام،جشنواره شعر محلات رشت،کنگره دفاع مقدس استان و…برگزیده شده و اشعارش در کتابهای مشترک با شاعران استان و کشور و همچنین در مجلات و روزنامه های محلی و کشوری بسیاری به چاپ رسیده است و البته قصد چاپ کتاب به صورت مستقل در آینده ای نزدیک را دارد.
عضو هیئت مدیره انجمن شعر و ادب ارشاد رشت در سال 86 و در حال حاضر عضو هیئت مدیره انجمن شعرو ادب مستقل رشت می باشد

شب های تنهایی من از سر رسیده
بی تو عذاب لحظه ای دیگر رسیده

در التهاب دست های خالی از تو
تعبیر یک دنیای زجر آور رسیده

تو در نفس هایم طپش هایم نگاهم
تو در وجود من به یک باور رسیده

گل کن میان کوچه های سرد ذهنم
تا حس کنم انگیزه ای بهتر رسیده

وقتی که می آیی درون شهر انگار
در باغ قلبم میوه ای نوبر رسیده

ساز تمام لحظه هایم با تو کوک است
نت های عشقی که به این پیکر رسیده

من روزها را ازبَرَم از بس شمردم
تا تو بیایی عمر من هم سر رسیده

#مهتاب (معصومه) یوسف پور

بی تو من از عاشقانه گفتن سیرم
با گرمی لبخند تو جان می گیرم
حالا که به نام تو سند خورد دلم
هر بار که پلک می زنی می میرم

#مهتاب(معصومه)یوسف پور

لبخند هایم مرده اند اما من با غرورم باز می خندم

شک می کنی از اینکه خوشحالم یا به غرورم سخت پابندم

نوستالژی دارد نگاه تو چشمان تو موسیقی درد است

آغوش تو وقتی که بی تابم زیباترین تعبیر یک مرد است

گاهی برای دلخوشی هایم اسپند باید دود می کردم_

یا شاید اصلن دلخوشی ها را باید کمی محدود می کردم

این روزهای حال و هوای من بی تاب تر از ظهر مرداد است

لبخندهایم عصر دی ماه و تعبیر تو اینبار آزاد است

جادو کن این دلخستگی ها را آرامشم را دوریت برده

این زن که شاعر شد به عشق تو باید ببینی که کم آورده

پروانه های چشمهایش را با شهد خوشبختی مجابش کن

در کام او جام عسل باش و تقدیر خود را انتخابش کن

مهتاب(معصومه) یوسف پور

 

ديوانه ى زنجيرى لبخند تو هستم
من چند صباحی ست که در بند تو هستم

هروقت دلت خواست به من تکیه کن آخر_
من پشت توام کوه دماوند تو هستم

تردید نکن خط بزن این فاصله ها را
من پایه ی صد بازی و ترفند تو هستم

دلبسته و دلبسته و دلبسته ترینم
شوریده و ویرانه و دلبند تو هستم

هر ثانیه در فکر توام ای همه ی من
لب تر بکنی طالب پیوند تو هستم

دائم نگران تو و چشمان حسودم
من دلهره ی چک چک اسپند تو هستم

یک لحظه به حرف دل من گوش کن وبعد
تا آخر این قافله پابند تو هستم

مهتاب(معصومه)یوسف پور

 

#باور

برای باورم کردن یه کم بیشتر تحمل کن

منو اون تکیه گاهی که می خوای باشم تصور کن

تو رو دوست دارم اما تو به چشمات اعتمادی نیست

برای موندنت انگار تو قلبت اعتقادی نیست

دارم داغون می شم اینجا نباشی پر شه تنهایی

به من فرصت بده خوبم تا وقتی که همینجایی

بری دیوار این خونه برام حکم قفس می ده

به روح خسته ی قلبم وجود تو نفس می ده

یه کم بیشتر تحمل کن تموم می شه غم و سختی

می خوام ثابت کنم با من چقد آروم و خوشبختی

مهتاب(معصومه)یوسف پور

مر لوچان زنی اما تی لوچان دوست دارم

تی بودوج وادوج بعد از تی گبان دوست دارم

تا آیی می ور هچین فیلفیل جوبسته داری

ننم´ چی واستی تی زرخ زبان دوست دارم

دیل تیشین آینه مانستانِ ولی هر چی بیگی

تر هر جور کی ببردی می امان دوست دارم

تی ایاز چوم وختی کی دوعا سر نیشینی

ه´ دوارستن از تی آسمان دوست دارم

تو نیبی می خانه تاسیانه دِ صفا ناره

وختی شی هر جیگا کی از تو نیشان دوست دارم

حاج حاجی خو حاج حاجی ورجا خو دیل خوش کونه

منم اون کی گرمیِ تی آشیان´ دوست دارم

#مهتاب_یوسف پور

غربت نشسته در کمین لحظه‌ها ی من،باید مرورش کرد این تصویر را تا کی؟

زیر فشار پنجه اش یخ میزند روحم،باید تحمل کرد این زنجیر را تا کی؟

گاهی مرا در خاطرات گم شده حل کن حالا که مُهر بغض خورده بر لبان من

خندیدن اصلاً کار سختی نیست امّا تو،باید معمایش کنی تقدیر را تا کی؟

باید مرا در تنگنای عشق می دیدی وقتی که بی تابی لگد می زد غرورم را

وقتی که بی تابی تو را درمن تماشا کرد وقتی ندانسته شکستی آرومورم را

من منتظر هستم که شاید یک بهانه باز، با تو فقط تنها دلیل شادی ام باشد

تو مضطرب از التماس عشق و من تنها این دردها شاگردی از استادی ام باشد

این روزها دلواپس باران نمی مانم فرقی ندارد دست رد لحظه ها دیگر

شبهای تاریک دلم قرص قمر خورده،تا حل شود در جزر و مد لحظه ها دیگر

من واژه واژه واژه واژه تا تو طی کردم،تو جمله جمله جمله جمله مختصر کردی

این حرفها هم آب و نان دیگر ندارد نه،وقتی که از شهر نگاه من سفر کردی

#مهتاب یوسف پور