فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 اردیبهشت 1403

مهرداد نصرتی

تصویر تست
تصویر تست

مهرداد نصرتی

سهراب، زخمی، رو به مرگ و لشکر آشفته ست و مرهم دور

جنگ است، زخم آری، ولی این درد، از اهل محرّم دور

از دور می دیدش که می افتاد بر خاک و غبار تیغ برمی خاست

بر چشم هایش پرده ی اشک و تماشا؛ مه گرفته، دور…کم کم، دور…

تردیدِ آیا زخم؟ و پیک سست گامی که عزاپوش است

در جمله های نحو مغشوش خبر های متمم، دور

تردیدِ آیا واقعه؟ و پیک رو گرداند، زانوهاش پی می شد

غریدکه: داغ تو از پیشانی اولاد آدم دور

رو کن به من! برگشت؛ در پهنای صورت، زجر می بارید

لبهاش می لرزید،؛ چیزی گفت، پر ایهام، مبهم، دور:

حین غروب نور بود آنجا، سیاهی بود، ماه مهربانی را

مصلوب دیدن بودن، ( از حواری عیسی بن مریم دور)

از خشک این لب ها نخواهیدم خبر گفتن که معذورست

تشنه ست و افتاده ست از نور زلال ماه زمزم دور

شاعر، همان پیک شکسته دل، شکسته پا، شکسته پشت

افتان و خیزان، بر سر خود می زد و می شد خماخم دور:

جنگ است، زخم آری، ولی اهل محرّم! این چه پیغامی است؟!

سهراب، زخمی، رو به مرگ و لشکر آشفته ست و مرهم دور
2
در یک تخیّل، یک توهم، در اطاقی با شما هستم

جایی که قبلاً میکده بوده است، ساقی! با شما هستم

جدی تر از آنی که هم مشرب شوی با ما، ولی فی الحال

با یک غزل، در حال تغییر مذاقی با شما هستم

من عابر پس کوچه های بی هدف، می گردم و اما…

می گردم و … در آرزوی یک تلاقی با شما هستم

من اتفاقی ساده ام که گرچه معمولاً نمی افتد

خط روی خط افتاده و من اتفاقی با شما هستم

***

کوزه گر خیام! شمس مولوی!آئینه ی بیدل!

بتخانه! کعبه! بیت مقصود نراقی! با شما هستم

وهمِ “صدا از در درآمد که درآ، از آن مایی”! های!

ترجیع بند شعر فخر الدین عراقی! با شما هستم

هرچند شاعر باشم و سی پاره در دل، از قیاسی خام

در کهکشان شاعران، ماه محاقی با شما هستم

یا ایها الساقی ادر کاساً واناولها، اگرچه مست

محکوم شلاق است و ما را اشتیاقی، با شما هستم

من با شما هستم که بی تو واقعیت جز توهم نیست

من با شما هستم، که افسانه ست باقی، با شما هستم

لحظه به لحظه بیشتر در قعر وهم او فرورفتن

لحظه به لحظه مرگ را در باتلاقی با شما هستم

هیزم ترینم، “تر” که نه، خشکم، دگر اشکم نخواهم ریخت

من راضی ام به اینکه هیزم در اجاقی با شما هستم

تاآخرین برگ درختم، آخرین برگ قمار عشق

تا فصل آخر، فصل پایان اقاقی با شما هستم

من ششدر خوش تاسی نرد توام، من باختم، کوتم

ما را همین بس که شریک جفت و طاقی با شما هستم
3
زمان به لحظه ایجاد سنگ برمی گشت

و ساحری یله بر باد سنگ برمی گشت

حدود مسخ خدا بود، هر که گام نهاد

به گردباد می افتاد، سنگ برمی گشت

گناه شیشه شکستن گناهکار نداشت

شکست شیشه به بنیاد سنگ برمی گشت

به جای عشق به تندیس یار دل بستیم

بتی دگر، که به اجداد سنگ برمی گشت

از آستان گلو سرب سرد می جوشید

و حرف عشق به اوراد سنگ برمی گشت