فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 اردیبهشت 1403

مهوش سلیمانپور

پروین جعفری
پروین جعفری

مهوش سلیمانپور

مهوش سلیمانپور

به نام سابقه سالار جهان قدم
مرسله پیوند گلوی قلم،،،،،،،،

?????????
بیوگرافی شاعر کورد کلهور ،،، مهوش سلیمانپور (م،سوزان)

از کجا شروع کنم بیان قصه ای را که به وسعت یک زندگی ست،،،،
اما مخاطبان من که هر روز مرا ورق می زنند حق دارند بدانند نویسنده ی این اندیشه ها کیست،،،،،زندگی خود را ساده می گویم، تو هم ساده مرا بخوان
اینجانب مهوش سلیمانپور،،، با تخلص ( م، سوزان) هستم عضو اصلی مکتب عریانیسم ( اصالت کلمه) که در. سن 13 سالگی شعر در جانم نشست پدرم نخستین زمزمه های شعر را در گوش جانم نشاند ،پدرم سوارکار برجسته ای در گیلان غرب بود مردی زلال که دلی به وسعت یک دریا داشت گاهی شعر می گفت اما کسی او را جدی نگرفت، در کنار پدر من یک معلم خوب داشتم که بعد از پدرم شعر را به من نوشاند، استادم ((پرویز بنفشی)) که معلمم بود و آن سال ها در انجمن ادبی گیلان غرب را اداره می کرد او نه تنها من بلکه شاعرانی که امروز بالیده اند همه را حمایت می کرد و پدرانه همرا مان بود
انجمن ادبی گیلان غرب جایگاه روزهای بارانی دل مان بود و در سایه سار مهربانی این مرد بزرگ (که خدا حفظش کند) رشد کردیم من اکنون سالهاست که شعر می گویم زندگی خانوادگی گاهی دستم را می بندد که با مخاطبانم روان سخن بگویم در سال 73 وارد دانشگاه کردستان شدم و در رشته دبیری ادبیات موفق به اخذ لیسانس شدم و بعد هم در کسوت معلمی در دبیرستان های کرمانشاه آنچه را آموخته بودم با مهر در اختیار شاگردانم گذاشتم بعدها هم در مقطع فوق لیسانس، پذیرفته شدم ادبیات خواندم اکنون هم دانشجوی سال اخر دکتری ادبیاتم دو فرزند پسر دارم که بال پرواز من اند و همسری همراه که اگر حضور ایشان نبود نمی توانستم تا اینجا پیش،روم و دوام بیاورم
مادری داشتم که سراسر نور بود و رحمت او اکنون دیگر نیست تا بی قراری های ماه وش را قرار باشد
دو کتاب چاپ کرده ام
1_پاییز آوای عاشقانه ها
2_پژاره یل کال،، به کردی
3_ هیورد که م،، شعر کردی
4_ مهبان مجموعه غزل های فارسی
به زودی تازه ترین اثرم را در زمینه ادبیات مدرن تقدیم مخاطبانم خواهم کرد
یک رمان هم در دست چاپ دارم که یک زندگی را به تصویر کشیده در دنیای واقعی و اثری رئالیست می باشد که جز اولین تجربه های نویسندگی من در رمان می باشد،، به نام،،، روشنا
من می نویسم،،، از تو، از نبودن ها
از خودم و از دردهای اجتماع
من بانوی ناتمام قصه هایم
از این که در این کانال همراهم هستید سپاسمند مهرتان هستم و قدرتان را می دانم، کسانی که بامهر مرا می خوانید دعا می کنم
سرانجام تان،،،،، به انجامی
خوش انجامد
ماه وش ( م،سوزان) 

1

خون می چکد هر لحظه از شمشیر پاییز

فریاد من از،تلخی، دلگیر پاییز

دارم هزاران قصه ی پر غصه بر لب

از هولناک خاک دامن گیر پاییز

افتاده عکس آن درخت بی بر و برگ

گویا به روی برکه ی تصویر پاییز

وقتی که پرچین رخنه گر شد با نسیمی

جا خوش کند بر سینه ی گل ، تیر پاییز

هرگز کسی از خود نمی پرسد چرا ریخت

خون نهال آرزو را پیر پاییز

2

مەسم لە پەی چاوی تو،زوڵفی پیچ و تاوی تو
سەوزە بێرەو هە ر وە سات ،هامە بێری ناوی تو

سوخمەد رەش و ڵو ڵوە ،دڵد لە هزار توە
فرمیسک من وارانە ،لە گیان بی تاوی تو

چاود خومارە نازار، دی کەم برەسن ئازار
بەرز وبڵین و نازی ،کێویل پەراوی تو

زولفد تەناف دارە ،رەش و کەژال و تارە
گێانم بی تو قەڵارە ،لە دۊری ئەزاوی تو

دڵم لە مێڵکان وێلە،چاود ئاگر وە کولە
وڵات گیشتی لەشون ، خوە د و مرج و داوی تو

مەسم لە پی چاوی تو ،زولفی پێچ و تاوی تو
بەیانی تا گوڵ سەو ،بومە نزری چاوی تو

#مهوش_سلیمانپور_کرمانشاه

ترجمه :

چشم های تو مرا مست کرده است
وزلف پر از پیچ و تاب تو
سبزه روی من بیا که هر ساعت به فکر تو هستم

لباس کردی سیاه و پیچ در پیچ از هزار لایه به تن داری
اشک های من مثل بارانی است برای جان بی تاب تو

چشم هایت خمار و ناز هستند کمتر به من آزار برسان
مثل کوه های ” پراو ” بلند و ناب هستی

زلف تو مثل طناب داری هست که سیاه و تار می باشد
جانم بدون تو از دست رفته بعد تو دچار رنج و عذابم

دل من خانه و کاشانه ی خود را گم کرده
است
چشم هایت آتش،به جانم انداخته

شهری به دنبال تو و شرط بندی بر سر تو هستند
من مست چشم های تو شده ام و زلف پر از پیج و خم تو

چشم های تو مرا مست کرده است
وزلف پر از پیچ و تاب تو
صبح تا شب هم خودم را به فدای تو می کنم

3

 

شب : تکرار

رویا : چروکیده
?

خواب :

ماه در آتش

پروانه ی تبدار

??
الهه های بیجان

دست های عریان

چکامه های ناتمام

??
می گریزم از خود و
تن نيمه جانم
در ازدحام دردهایش
خود را می گرید

کاش دستانت
بود
تا در باغچه ی قلبم
تو را جوانه می زد.
آه قلبم ؛
آن معدن درد و بی قراری
آه سینه ام
انبان آه های ممتد
می دانم که؛
روزی سبز خواهی شد
در جغرافیای اندامی که
تمام جاده هایش را دویده است
تا به تو برسد
آبی
ابری
بارانی
امان از این
بغض های نیمه جان
که شکاف انداخته
بر تمام تنهایی ام.
اینگونه که
دریا در من جاریست
و تو هرگز نمی باری.
ماهی ها هم در این دریای خیالی سرگردانند
وقتی رویای تو
در وهم هیچ اقیانوسی
شناور نمی ماند.

به سان شهری باران زده ام
در ازدحام شانه های تنهایی
?
باران صدای
نفس های توست ،
قطره ، قطره
می بارد
از تبخیر پیکر زنی مست بعد از
نوشیدن شوکران تلخ خاطراتت
در آغوش بیکران شبانه ها
کاش شبی به تسخیر
مردمک هایت درآیم
کاش
در خیال موزون دریچه ها
پیراهن طلوع بر تن کنم

اما باید پیاده شوم
این کابوس را پایانی نیست
این قصه را مجالی نیست
قطار مرگ منتظر ست

باید پیاده شوم
زمین دیگر جای ماندن نیست
برای رفتن
دو بال می خواهم
و دعوت نامه ای
از مادرم
در غروبی تلخ
شاید تمام مرا تمام کنید
می شود آیا
تمام مرا در من تمام کنید؟

بی هیچ دغدغه و آشوبی
وقتی تمامیت
ارضی آغوشم
در اشغال خیال تو آرمیده
به من چه حاجت
مرا در من تمام کنید.

#مهوش_سلیمانپور_سوزان

4
حتم دارم
در شریان احساسم
جریان داری
سرخ و سوزان….

که اینگونه،
دوست داشتنت
را سپید می سرایم!

5

من و پاییز و دلتنگی، چه زردم

پریشانم، خرابم، پر ز دردم

برای کوچ تو از باغ گل ها

تمام شب خودم را گریه کردم