مي دانم كه روزي خواهي آمد( ناشناس)
عنوان : مي دانم…
شاعر:ناشناس
مي دانم كه روزي خواهي آمد
با چمداني پر از
بوي ابروت و فشنگ
و با دلي گرفته از
هواي فكه و فاو و جيحون
يا خسته تر از
بلندي هاي حاج عمران
سرزمين عاشق بي دل و مجنون
مي دانم كه مي داني
خون بهاي عاشقي مان پر است از
مرپ ثانيه هاي ديروز تو و
ليز خوردن پاهاي مصنوعي من
ميان كوچه هاي تاريك و غمزده ي شهر
اصلاً
تو براي آمدن خواهي آمد عزيز دلم
تا روي گونه هاي خيس من نشسته و
زخم هاي دلت را به هراسي
گم بكني
راستي هيچ مي داني كه زمان
چقدر فاصله انداخته است
ببين من و تو آقا!
پس رهايم كن از اين
قنوت هاي مبهم و طولاني ات
كه درياي بي تاب دلم
امروز هم طوفاني و
خسته تر از ديروز است
منبع : مجموعه ي شعر شماره اي كه از پلاك افتاد، به اهتمام دبير خانه ي شعر دفاع مقدس استان لرستان