فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 4 اردیبهشت 1403

چنگیز رحمتی

تصویر تست
چنگیز رحمتی در اولین روز آذر ماه سال ۱۳۶۵ در نوراباد لرستان متولد شد درسال ۱۳۸۵شغل خطیر معلمی را برگزید فعالیت ادبی خودرا با ورود به دانشگاه آغاز کرد و در قالب غزل طبع آزمایی نمود و حاصلش چاپ کتاب صد نوغزل "غزلبانو سلام " شد. در شعر سپید هم سروده هایی دارد که بزودی چاپ خواهد شد. و بنابر گفته ی خودش"شعرِ من طعم عجیب از نرسیدن دارد" به دنبال پختگی شعر خود است. و امیدوار روزی ست که هرکسی حتی اگر عاشق و شاعر نباشد عاشقانه و شاعرانه زندگی کند. او هم اکنون عضو انجمن ادبی ترکه میر نوراباد لرستان است.

یک

آن طرفِ دلتنگی

زندگی  پیرهنی  تنگ تر  از  دلتنگی ست
گم شدن درخود ودرپیرهنِ بی رنگی ست

افقِ  دیدِ غزل حیف به هر جا نرسد
اصلِ هرقصه فقط آن طرفِ دلتنگی ست

تا زمین کوچه یِ باریکِ پر از ایکاش ست
چاره باحسرت صدرنگ زمان همرنگی ست

بینِ بازارِ زمان سکّه ی یک پول شدیم
پشتِ مان روم ولی حیف که رو مان زنگی ست

این چنین است که تکلیف مشخّص نشود
عقل ودل در دو طرف،”خود” دودلی آونگی ست

خودِ من در نوسان است چه آرام چه تند!
مرغِ کُرچی ست گهی،گاه خروسی جنگی ست

گاه پا هست ولی پایِ دلت می مانی
این چنین لنگ شدن سخت تر از هر لنگی ست.

#چنگیز_رحمتی

دو

خوابِ غزل

تلخیِ قهوه یِ من فال فقط می فهمد
معنیِ تلخ شدن  حال فقط می فهمد

هرشب آشفته ترین خوابِ تو را می بینم
این به تعبیر چه ! تبخال فقط می فهمد

گردنم دستِ تورا می طلبد اما نیست
حسِّ این خواستنش شال فقط می فهمد

بر لبِ دوست گرفتار شدن، می فهمی
شاید این رازِ مَگو خال فقط می فهمد

دل شکستن به طریقی ست که گوناگون ست
بد شکستن، دلِ یک بال فقط می فهمد

حرف را حبس کنی…باز نگفتن تا کی؟
معنیِ حرفِ مرا لال فقط می فهمد

آخرین میوه که بر رویِ درخت ست هنوز
یک شب از حالِ من از سال فقط می فهمد

شعرِ من طعمِ عجیب از نرسیدن دارد
آخرین قافیه ی کال فقط می فهمد.

#چنگیز_رحمتی

سه

شاعریِ خدا

به گمانم که خدا شاعرِ این دهکده است
چون که بیگانه ترین عابرِاین دهکده است

مثل این بود که در بودنِ او حرفی بود
غزلی گفت که در خاطرِ این دهکده است

کدخدا گفت که گفتی غزلِ رفتن را
پس بفرما…غزلت منکرِ این دهکده است

ناخدایِ دهِ ما گفت خدا مشکلِ ماست
زود باید برود،کافرِ این دهکده است

ما به او راه ندادیم و نشانش دادیم
راه تک خانه که در آخِرِ این دهکده است

باهمه هست ولی هیچ کسی بااو نیست
فکر کردیم که او مخبرِ این دهکده است

این چنین شد که خدا بیش تر از ما تنهاست
به گمانم که خدا شاعرِ این دهکده است

#چنگیز_رحمتی

چهار

دَرِ پاییز

برو…در چشمِ تو چشمی گذرا زل زده است
بی خیال از چه کسی؟ یا که چرا؟ زل زده است

این نگاه از تهِ چشمی که تو می خواهی نیست
بیخودی قصه مَپیچان که…بجا….زل زده است!

غزلی بُرد مرا ، دخترکی زل زد و گفت
مادر  این شاعرِ دیوانه کجا زل زده است؟

دستِ کوتاه که برگشت درازست دراز
شُل تر افتاده، به کوتاهیِ پا زل زده است

سال ها یک نفر این فاصله را می پایید
او هنوز از درِ پاییز به ما زل زده است.

#چنگیز_رحمتی

پنج

رقص قو

اگر نخفته ام این بار و باره ها کم نیست
و شب برای نخفتن ، ستاره ها کم نیست

اگر که اسم تو را در غزل نگفتم هیچ
ولی “به یادِ تو ” در استعاره ها کم نیست

تمامِ عالم و آدم به کارِ خیر ت گفت
و باز هم نظرِ استخاره ها کم نیست

به یادت آن بَلم آرام مثل قو می رفت
برای رقص، همین تکه پاره ها کم نیست

اگر چه خواسته ام گم شوی در این دریا
ولی ز شانس بدم این کرانه ها کم نیست.

#چنگیز_رحمتی