فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 اردیبهشت 1403

ژاله افشاری مقدم

تصویر تست
ژاله افشاری مقدم22 دی ماه 1374 در شهر زنجان متولد شد. از دوره ی دبیرستان در زمینه ی ادبیات و به خصوص شعر فعالیت می کرد. از سال 93 به طور جدی وارد این عرصه شد و به نوشتن اشعار کلاسیک پرداخت. وی در حال حاضر دانشجوی رشته بازیگری و کارگردانی است و در حوزه تئاتر و ادبیات نمایشی نیز فعالیت دارد.

1

نگاهم خيره می ماند به این تاریخ تکرارى
به لبخندت، به طعم قهوه ى مسموم قاجاری
درون ِاستکان خستگى ها چاى ميريزم
کمى هم بوسه پهلويش براى مرد سيگارى
به طبعت چشم می دوزم و شعر روی لب هایت
و حسّ ِ فاعلاتن فع به وزن دوستم دارى
نگاهم خيره می ماند به ته ريشى که جامانده
کنار گونه ات از خستگي ِ مفرطِ کارى
به بت هایی که در ذهنم کسی تاراجشان می کرد
کسی از نسل ابراهیم و نادر شاه ِ افشاری
گره ميزد به قبض برق, قبض گاز, تلفن, آب
کلاف زندگیمان را هـُجوم فقر ِ اجباری
سقوط اشتراک سقفمان بر شانه هاى عشق
در آغوشت مرا پنهان كن از كابوس بيدارى
بفرما چای دوّم* را که اين هم بوسه پهلو است
ولى از رو به رويم رفته ای تا خواب،انگاری…
.
ژاله_افشارى_مقدم

2
مثل هر حادثه ای عشق فقط یک بار است
بعد از آن واقعه، تقویم پر از تکرار است
.
قلب اين خانه که بی عطر تنت پوسیده ست
پشت دلتنگ ترين پنجره اش دیوار است
.
“شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی?”
چاره ی سرّ مگوی دل من اقرار است
.
بی تو مسموم ترین صفحه ی تاريخم من
قهوه ی چشم تو هم ارثیه ی قاجار است
.
رج به رج بغض به این حوصله ها می بافم
بی سبب نیست اگر فاصله ها کشدار است
.
ریل لجباز کمی راه بیا، بی صبرم
بار سنگین دلم یک چمدان دیدار است
.
#ژاله_افشاری_مقدم

3
باران كه نزَد بعد تو سيگار کشيدم
در آينه ها يك زن بيمار كشيدم

از پرتره درباره ي گوستاو*شنيدم
بر گردن هر بوسه ي او دار كشيدم

تاخاطره اى رفتم و هرگوشه ى اين شهر
بر پنجره ي عاطفه ديوار كشيدم

من قاتل زنجيره اى ِ ياد تو بودم
در صحنه ي جرمي كه به تكرار كشيدم

حال غزل از طعمِ گسِ عشق به هم خورد
وقتي همه ي عمر، تو را جار كشيدم

آغوش مرا ترک نکن جوخه ى اعدام
من قافْیه را باز به رگبار کشيدم

ژاله_افشارى_مقدم

4
بی تاب تو ام ای جان آرام و قرارم نیست
در شهر دلارامی غیر از تو ندارم، نيست

“از زمزمه دلتنگ و از همهمه بیزارم”
غیر از تو مدارایی با این دل زارم نيست

هر فصل جهان بی تو هنگامه ی پاییز است
دلمرده ترین برگم يک لحظه بهارم نيست

از بند و حصار درد تا شهر تو کوچيدم
رسوا شده ام این رسم در ایل و تبارم نيست

زخمی و دل افگارم اندوه به جان دارم
یاری که به آغوشش خود را بسپارم نيست

عمری به هدر رفته درگیر سرابی که…
یاری طلبيدم از یاری که کنارم نيست

ژاله_افشاری_مقدم

5

سکوت تلخ لب هايم پر از شب هاي طوفانى ست
هواي کوچه هاي بغض، شباهنگام باراني ست
.
درون چشم آئينه خودم را هم نمي بينم
به يغما رفته است از من هر آنچه جنسش عرياني ست
.
منم آن قصه گويي که تمام شهر مى دانند
هزار و يک شب شعرش پر از شرح پريشاني ست
.
به دردي مبتلا هستم که باور کردنش سخت است
شبيه عشق آبادي که در او ميل ويرانى ست
.
تويي که مرده اي در من و هر شب خواب مي بيني
کسي با بوسه مي آيد و اين حجله چراغاني ست
.
برايت آخر قصه هم آغوشى نخواهد ماند
بکوچ از اولين جمله، کتاب من زمستاني ست
.
ژاله افشاري مقدم

6
در ازدحام درد و دود،دوباره تير مي کشي
هواي خيس بغض را به اين کوير مي کشي
به مرگ فکر مي کني سر سه راه آذري
به مرگ فکر مي کنم ولى به شکل ديگري
به بوسه فکر مي کنم و مرگ توي تخت خواب
به آخرين معاشقه و بعد تا ابد بخواب…
به دست هاي سست خود که باز دور گردنت…
به بوسه هاي ملتهب و انجماد در تنت
به سنگر جنون بغض و شهوتش به انتحار
اتاق و هجمه هاي درد و بعد موج انفجار
به لرز شانه هاي تو در امتداد رفتنم
به جاي دست هاي تو در انتهاي دامنم
هميشه فکر مي کنم به چشم بي فروغ سرد
و آخرين بوسه ي زن به روي گونه هاي مرد
به مونش هاي گوشه گير و جيغ هاي صورتى
به سرنوشت شوم عشق، همين سياه لعنتى
.
ژاله افشاري مقدم

7
ترانه

كنارت پشت ميز كهنه ي ِ تو كافه  ميشينم
كمي تو قهوه هاي گرم چشمت فال مي بينم
و با آبى ترين لنزى که توي چشم خودکاره
حوالى ى ِ نگاه عاشقونت شعر مي چينم
****
تو هم اينجا نشستي رو به روي بوم  نقّاشي
که با لبخند مرموزت موناليزاى من باشى
ضمير دوّم مفرد “تويي” كه توى شعرامى
به باغ زرد احساسم بهار سبز ميپاشى
****
تو با بوسيدنم هر بار به قلبم نبض ميبخشي
تپش هايي به آشوب ِ تبِ دلمردگى ميدى
به محض ديدن بي سرزميني هاي تکراريم
به بغضم کنج آغوشت هواي زندگي ميدى
****
نشستى توي قلب من کنار بوم نقّاشى
كه با لبخند مرموزت موناليزاي من باشي
خزيدي توي آغوش يه مرد بيست و چن ساله
که با لبخند شيرينت توي قاب دلش جا شى

ژاله افشارى مقدم

8
سکوت تلخ لب هايم پر از شب هاي طوفانى ست
هواي کوچه هاي بغض، شباهنگام باراني ست
درون چشم آئينه خودم را هم نمي بينم
به يغما رفته است از من هر آنچه جنسش عرياني ست
منم آن قصه گويي که تمام شهر مى دانند
هزار و يک شب شعرش پر از شرح پريشاني ست
به دردي مبتلا هستم که باور کردنش سخت است
شبيه عشق آبادي که در او ميل ويرانى ست
تويي که مرده اي در من و هر شب خواب مي بيني
کسي با بوسه مي آيد و اين حجله چراغاني ست
برايت آخر قصه هم آغوشى نخواهد ماند
بکوچ از اولين جمله، کتاب من زمستاني ست
.
ژاله افشاري مقدم

9

آهنگ نبض عاشقم وقتي حرام ميشود
شاعر نباشم , بهترم! شاعر تمام ميشود
فرياد کودتا کند سرکوب ميکنم،ولي…
پژواک اين سکوت هم بغضي مدام ميشود
روزي غريبه مي شوم با ادمى که رفته است
جوري که حرف مشترک تنها سلام مى شود
قاضي که ميشوي فقط يک ريز حکم ميدهي
راحت قضاوتم نکن ، اين اتّهام مي شود
در کوچه هاي بي کسي دائم جولان مي دهم
تشييع پيکرم که شد آه ازدحام مي شود

ژاله افشارى مقدم