فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 اردیبهشت 1403

سهراب عرب زاده.سرگشته. – دختر همسایه مان گویی حلیم آورده بود

دخترِ همسایه مان گویی حلیم آورده بود

“باطناً یک کاسه شیطانِ رجیم آورده بود

نذر دارد یا نظر الله اعلم هر چه هست

بار کج را از صراط المستقیم آورده بود”

دست و پا گم کرده بود و لکنتی هم بر لبش

با پریشانی و با ناز و نعیم آورده بود

دوستش می دارم و با شرم و با حالی عجیب

با خودش یک کاسه ای عشقِ الیم آورده بود

بعد از آن شب می نشینم کنج تاریکِ حیاط 

کاشکی ای کاش داداشش رحیم آورده بود

مبتلایش تا شدم او شد نصیبِ دیگری

نذری اش را کاش با نفس سلیم آورده بود

می شوم هر شب روانی،از غمِ دیدار او

غصه ها را تا شود با من کلیم آورده بود

بعد از آن نذری نمی گیرم نیارد هیچ کس

دخترِ همسایه مان رنجِ عظیم آورده بود

سرگشته
…. …. …… …………. ……..
تو را هر کس که دارد خوش به حالش هست چون قارون

نمیدانی هلاکم من هلاکِ عشق افلاطون

تو شیرینی و در قصرِ طلایی غافل از مایی

جگر گوشهِ ببین امشب منم فرهاد و چون مجنون

زلیخا پیش “تو” هیچ است و می دانم که می دانی

نکن چون قلب پوتیفار ما را بی وفا دل خون

غزل هیچ است چشمت چون شرابی کهنه و گیراست

به قرآن من،نمی بینم به این بکری دگر مضمون

شفا بخشی تو چون عیسی،تو اصلا خود مسیحایی

نمی فهمند حرفم را نمی گنجد که در قانون
سرگشته

شاعر سهراب عرب زاده.سرگشته.

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو