فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

احمد توفیقی

تصویر تست
نام:احمد نام خانوادگی :توفیقی تاریخ تولد:1373/12/28 محل تولد:روستای بزق(بخش میان جلگه نیشابور)از همان دوران کودکی به شعر علاقمند بودم و از سال 1394 وارد انجمن های شعر نیشابور شده ام و شعر را به صورت جدی تر و حرفه ای تر دنبال کرده ام

1
آدم حوا

یک سبد سیب بچین آدم حوا بشوم
به سلیبم تو بکش بلکه مسیحا بشوم
مثل یعقوب شده چشم من از فاصله کور
تو فقط بوی تنت را بده بینا بشوم
هرچه در پشت تو گویند تو را یادش نیست
باز بی چون چرا درتو تمنا بشوم
عشق این است مرا کوروکرم کرده شدید
جان یوسف نگذارید زلیخا بشوم
تاکه فرهاد شدم تیشه به فرقم کوبید
کاش می شد منه مجنون شده لیلا بشوم
حلقه بر چشم زده بغض شکسته شده ام
دوست دارم که فقط تف به تو دنیا بشوم
مار شد تا تو زبانت به زبانم گفتم
تو اگر چوب شوی من خود موسی بشوم
چشم ها بستم و درکنج خودم ماندم بس
بارالهی نگذاراین همه تنهابشوم
2
خیابان!

مثل زنی درانتهای این خیابان ها
یک بوسه از لب ماجرای این خیابان ها
از مدرسه باشوق در رفتیم،بوسیدیم
مادرس خودراجای جایِ این خیابان ها
هر روز می لرزد بدن یعنی که دارد ترس
هم از سکوت وهم صدای این خیابان ها
وقتی که لیلی میشود عشقی خیابانی
باید شود مجنون گدای این خیابان ها
حلاج ها بردارمی گردندبا امری
ازسوی هر کس شدخدای این خیابان ها
باجیغ ترمزیا عروسی یاعزاداری
دارد تفاوت جیغ های این خیابان ها
بیزار خواهم ماند چون ابلیس از انسان
من تا ابد ازکودتای این خیابان ها
تاچشم واکردم فقط چشم و دهن دیدم
پس عقلتان گم شد کجای این خیابان ها
آنقدربرسرخاک شد تا که شدم آخر
درنوجوانی خاک پای این خیابان ها

3
#رادیکال

نشسته ام که بدوزی به لب لبان مرا
ونرم تر بکنی با زبان زبان مرا
تو اتفاق عجیبی که ناگهان افتاد
خدا نگیرد الهی تو…ناگهان مرا
توسقف روی سرم، نه!،تو رادیکال منی
گرفت جزرومد موی تو توان مرا
نگاه کن دستانم به وقت غر زدنت
چگونه می رقصانند استکان مرا
کنار کاغذ،خودکار،اشک و موسیقی
غزل بایست;بریزد بهم ترانه مرا

به هم بریزی اگه تو تمومه دنیامو
اجاق کور من این نا امید فردامو
شکسته میشم و باید بریزم اشکامو
چطور بدم به یکی غیر از خودم جامو!

منی که قیمتم ارزان شده دراین بازار
به یک دو بوسه بخر،هی نزن به چانه مرا
بچرخ تا که بچرخم ولی به دور سرت
برای رفتن. ساکت. نکن بهانه مرا

4
نفرت…

از هرچی که #آتنا رویادم بیاره
از خدااگه دوباره آدم بیاره

از مذهب و کیشی که به ریشی بندِ
از واژه ی خود فروش یا نه، جندِ

ازریمِلِ دختری که رولبهاشِ
از ورد لبم که روز و شب ای کاشِ

از اشک که #دائمیِ توی زندون
از شهوتِ دائمیِ عشقت، مجنون

از جوی بهشتی که پراز خون شماس
از شعر کثیفی که فقط نون شماس

از سرخی لاله ها پس از سبزشدن
از عشقِ به گِل نشسته ی من به وطن

از موی زنی که روی تختم مونده
از واژه ی بد که قبل بختم مونده

از حلق پرازدودِ منِ سیگاری
از قرص که خواب شد واسه شب بیداری
از بوسیدن آرزو و رویا باهم
از زندگیِ تا به ابد تکراری
از تفاهمی که بین ما جاری شد
از هرچه که بیزار شدم، بیزاری
از نفرتم از این همه نفرت داشتن
از گریه ی بی صدا که شد اجباری
از شیشه و فندکی که شد سرگرمیت
از طلاق گرفتن از زنت،بیکاری

از آرزوی خریدنِ یک خونه
از مار شدن تو باغی از گل، پونه

از این همه بیزارمو باخود درجنگ
باید که #هدایت بشم امشب با…بــــــــــَنگ

#احمدتوفیقی