فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

ارغوان

ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی ست هوا؟ یا گرفته است هنوز ؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آسمانی به سرم نیست ا…

ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت ِ سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز ِ نگه
در همین یک قدمی، می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ ِ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه ی چشمی هم
بر فراموشی ِ این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه ی خاموش ِ فراموش شده
کز دم ِ سردش، هر شمعی خاموش شده
یاد ِ رنگینی در خاطر ِ من
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل ِ من که چنین خون ‌آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزایِ دلِ ما می اید ؟
که زمین هر سال از خونِ پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر ِ سوختگان
داغ بر داغ می افزاید ؟
ارغوان، پنجه ی خونین زمین
دامن ِ صبح بگیر
وَز سواران خرامنده خورشید بپرس
کِی بر این دره غم می گذرند ؟
ارغوان، خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سَحَر غلغله می آغازند
جانِ گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران ِ غم همپروازند
ارغوان، بیرق ِ گلگونِ بهار
تو برافراشته باش
شعر ِ خونبار ِ منی
یادِ رنگین ِ رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج