1

همخانه ي يك ادم افسرده باشي
يك عمر پشت يك نقاب مرده باشي
جايي براي زخم تازه بر تنت نيست
وقتي هزاران بار خنجر خورده باشي

تنهايي ات هرشب درونِ پيله باشد
بغضی برای مستی ات در شیشه باشد
تبعيد باشي در خودت؛توي اتاق ات!
تنهایی ات یک سوژه ی همیشه باشد

بي حسي ات روي رگت خشكيده انگار
وقتي نفهمي در تنت سگ لرزه ايي را
اصلا چه فرقي مي كند هرشب كنارت
در رختخواب خود ببيني هرزه ايي را

از عاشقي هاي كثيف در خيابان
از هر قرار  ِ فاسد توي زمستان
از بوسه های گريه دار  ِدر اتاقم
بيزارم از اين ميله هاي پشت زندان…

من سالها توي خيالم با كسي كه…
اصلا تو را هرگز نديدم رو به رويم!!
حق با تو بوده؛عاشقت هرگز نبودم
در بوسه ات …در بوسه ام ؛دنبال اويم!!!!

اين جنگ طولاني مرا از پا در اورد
هم خانه بودن فرق با همخوابه دارد
هرگز نفهميدي  که اين بازنده هر شب؛
تا مهره هاي اخرت را  مي شمارد

مي بازي ومي بازمت :رد شو ولم کن
ميخواهم از اين روزها رد شم…ولم كن
بیداری مزمن شدی بین  نفس هام
فکری به حال رد شدن از مشکلم کن

باور كن از اين زندگي مضحك تري نيست
من در خيالم  با كسي…هر شب بخوابم
من خسته ام …سردردهايم پيله بستند
ميخواهم از نو ؛بند نافم را بتابم

من خسته ام از مشت هايت؛خسته ام من
از بالشي كه مانده هرشب بر دهانم
از بك نقاب بيخودي ؛اجباري وسخت
از دردهاي زخمي ِ بر استخوانم

سردرد هایم را کجا باید بکوبم!؟
دیوار های محکم و محکم تری هست؟
باید چگونه بعد یک کابوس خوابید؟
در انتهاي زندگي؛اصلا دري هست؟….

تنهاتر از پاييز ماندم در زمستان
ديگر نميخواهم مروري كهنه باشم
تقويم را بردار و از اين خانه رد شو
بايد از اين زجري كه مي بينم رها شم…

2

گفته بودی که از خودت بنویس
داستانم تب چهل گیس است
آخرین بازمانده ی بوسه
تن من زاده ی دو ابلیس است

نطفه ی من دچار بدبختی ست
مادری که مرا نمی زاید
قرن هادر خودم مچاله شدم
پدر از ختم من نمی آید

زخم قابیلی ام جراحت وار
خنجری كه همیشه پشتم هست
وحشت از هیچ کس ندارم چون
خون من را برادرم خوردست

بی رگم مثل باد می رقصم
لابه لای هزار عریانی
هرزگی پیک آخر دنیاست
سربکش جرعه های پایانی

خواب دیدم که زنده ام باتو
مثل کابوس راه افتادم
دستهایت ادامه ی من بود
ازتو…از پرتگاه افتادم

حال من حال باز سگ مستی
فکراینکه کنارمن هستی…
شاید این خواب آخرم باشد؛
در کابوس را نمی بستی…..!

نسل من انقراض بعدازتو
عشق یک اشتباه کوچک بود
من به دنیا نیامدم هرگز
خواب من خوابهاي کودک بود

زندگی فصل فصل میخشکد
پدری که مرا نمیکارد…
دربهاری که آسمان ابریست
مادر اما ویار من دارد

خواستم عاشقانه بنویسم
گره در شعر ودفترم افتاد
دردهایم کلاف سردرگم
عاشقی باز ازسرم افتاد….

توبگو من چگونه بنویسم
توبگومن چگونه بنویسم
توبگو من چگونه بنویسم………..