فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 8 اردیبهشت 1403

رجب رضوان

تصویر تست
رجب رضوان متولد 16 آذر سال 1374 در دهکده بورلک ولسوالی چهاربولک ولایت بلخ افغانستان است.  او هم اکنون دانشجوی یکی از دانشگاه های خصوصی در  بلخ می باشد. رجب رضوان در همه ی قالب های کلاسیک و مدرن طبع آزمایی کرده و توانایی خود را در آنها نشان داده است. او بیشتر وقت خود را به مطالعه و تحقیق در زمینه های مختلف از جمله عروضی، نقد، مکتب شناسی و ... پرداخته است .زبان مادری او ازبیکی است همواره در ادبیات ترکستان دست والای داشته است اما به زبان و ادبیات پارسی عشق  و علاقه ی ویژه ای دارد .رضوان با انجمن های ادبی بلخ ارتباط تنگاتنگی دارد  از جمله ی این انجمن ها می توان انجمن ادبی درسا که در سال 1395 تاسیس شده است نام برد. از رجب رضوان تاکنون کتابی منتشر نشده است اما یک مجموعه ی غزل و یک مجموعه ی رباعی از او به زودی انتشار خواهد یافت.

رجب رضوان

نمونه اثر

1
مهتاب شبی مدار را نفرین کرد
تنپوشه مستعار را نفرین کرد
در شاخه نشسته یک قناری هر روز
با هر نفسش بهار را نفرین کرد

پیوسته برای آن و اینم بودند
در هر قدمِ راه کمینم بودند
همسایه و همنشین و نزدیکانم…
یک یک همه مار آستینم بودند

دلخسته گی و درد برایم چه  قَدَر؟
بی خوابی صرف لحظه هایم چه  قَدَر؟
یعنی اثر دوری تو تا این حد
کم گشته ببین از اشتهایم چه  قَدَر؟

یک حالت پیچ و بست را می بینم
بیهوده هر آنچه هست را می ببنم
بعداز تو چگونه می تواند باشد
پایانه خود شکست را می بینم

تا طاقت خود رهت دویدن باید
طعم غم تو بسی چشیدن باید
دایم نبود فراق تو غم خوردن
دندان شکسته را کشیدن باید

2
گردیده ام مخاطب نفرین عام و خاص
دیگر بس است ادامه این کار… التماس!

حتا که یک نگاه مرا جا نمی دهد
لعنت به چار سمت در و خانه و کلاس…

اینجا شبیه تونل بن بست و پیچ و تار
دود است و خاک باد و کثافات …بس خلاص

دنبال کار قسمت حافظ به من رسید
پایان خط هجرت مان نیست، الغیاث!!!

آخر از این پیاپی غم ریز تا به کی
دیگر بس است ادامه این کار… التماس!

3
گاهی دلت را با دلم نزدیک می سازی
اینگونه من را لحظه لحظه شیک می سازی

هربار گفتی پیش تو می آیم و افسوس
با چالش و نیرنگ خود تخنیک می سازی

من ساکتم انگار چون بیت غزل خالی
آیی به ذهنم شعر را تحریک می سازی

با واژه های خسته ات هر بار می باری
تصویر اشعار مرا تاریک می سازی

بعضن ترا در صفحه دیوار می بینم
باجلوه ات دیوار را انتیک می سازی

گاهی کنار روزنه در پلک چشمانم
می گردی و یک فصل رومانتیک می سازی
4
نشسته با سکوت ها در این اطاق بی کسی
حضور ها شکسته شد از انفلاق بی کسی

مرا احاطه کرده ای به چارچوب گیج و مات
چرندیات چند خود نکو مزاق بی کسی!

بهانه های چند را گذار در ذباله ها
چو واژه واژه در غزل بیا سراغ بی کسی

بیا به هم بزن صدا مرا کنار خود بگیر
برقص و خنده ها بکن بگو طلاق، بی کسی!

تو رفتی و نشسته ام میان واژه های سرد
غزل به قید مانده با غم و فراق و بی کسی و…

5
سرم را می فشارد وهم یک دنیای نامرئی
مرا جاداده در خود خیل از غم های نامرئی

من و میز و سکوت خانه و سیگار و دلتنگی
وحس یک مخاطب در میان چای؛ نامرئی

زمین تا آسمان یک آفت ابهام می بارد
زمین تا آسمان پر گشته از اشیاء نامرئی

نه اینجا زنده گی اوضاع یک مخروبه را دارد
که می پیچد فضا را وحشت آوای نامرئی…

کسی مانند برگ میشود پایان این صحنه
میان کرم ها پوسیده زیر لای…نامرئی