فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

زن بد نام

منوچهر منوچهری(بیدل)

شبی تاریک و بی مهتاب..
شبی غمگین
شبی تنها شبی درخواب
منو آن یار شبهای زشتی ها
کنون تنها شدیم آخر
گناه است این
زمهر آخرین منزل گه هستی
چنین فریاد می آرم
شماای مردمان ای رهگذاران
امید آرزو هایم فقط یکدم
فقط یک لحظه تنهائ
کنار گورمن آئید
زمانی کام می دادم زبدنامی
زمانی بوسه میدادم
به لبهای مست شهوت بارتان
آرام میدادم
اکنون به گور من آ ئید
که تنها خفته ام اینجا
منم تنها منم بیکس
من آن بودم که دست آن جهاندار
جهان آرا..به صد نازو به صد منت
مرا آورد مراپرورد
ومن آن کودکی بودم
که مادر باهزاران مهربانیها
درآغوشش مرابوسید مرابوئید
کنار گل کنار باغچه بودم
میان گیسوان شب
گل مهتاب بودم
من آن بودم که نامم دختری زیبا
به نامم بود
وصدها نوجوان عاشق به کامم بود
هزاران بوسه گلها بروی گونه هایم
بنشست.
زمانی فخر میکردم به روی غنچه ها
ومن چون غنچه بودم که با
یک بوسه پر عشق به دام کام آن مرد
سیه دامن برید آن عفت جانم
صفای پاکی وپیوند وایمانم
اگر یک عاشقی تنها مرا درقلب خود یابد
وبا آن چشمان بیدارش مرا باخویش بیند
قلب من آرام میگیرد..آرام میگیرد

بخش شعر نیمایی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران