فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

زهرا محمدی

تصویر تست
تصویر تست

زهرا محمدی

برای تو مینویسم…
از وقتی که در سرمای پاییز آذر ماه سال هفتاد و نه در زنجان چشم باز کردم تا اکنون که این متن را می نویسم، میدانم که اولین عشقی که در تمام طول عمر کوتاهم داشته ام نوشتن بوده و شوقی که از انگشتانم به جوهر خودکار و از جوهر به روی کاغذ سفید منتقل می شود. همین ها بود که باعث شد به جای این که اولین کلمه ای که نوشتنش را یاد گرفتم “شعر” باشد نه نام و نشان خودم و نه خودم که زهرا محمدی نام گرفته ام.
اولین باری که قلم دست گرفتم را خوب به یاد دارم. خوب یادم است که در هیاهوی اوایل نوجوانی در شلوغی و میز و صندلی ها و بین دیوار ها و قفسه های رنگ به رنگ کتاب در کانون پرورش فکری قلم به دست گرفتم و اولین شعرم را نوشتم. بعد از آن زنجان برایم یک جهان دیگر بود. همه چیز را شعر می دیدم و هر درخت و گل و ابر را کلمه ای متحرک. در این بین دستی بر دنیای داستان هم پیدا کردم و وقتی شیرینی هر دو را مزه مزه کردم تصمیمم بر آن شد که هر دو را به طور موازی پیش ببرم. شاید به دلیل عطش بی حدی که برای افزودن لغات و کلمات جدید به دایره کلمات ذهنی ام بود که به سمت مشاعره کشیده شدم و توانستم که در کنگره های ملی و کشوری مقام های اول و دوم را کسب کنم که نمونه اش کنگره ملی شکوه شکیبایی و کنگره ملی امام رضا ع است. در این بین در حوزه داستان و شعر نیز از لطف خدا کم نشد و نتیجه اش برگزیده شدن و کسب مقام در جشنواره های ملی و بین المللی امام رضا ع، کنگره ملی کریمان، کنگره بسیج هنرمندان و بسیاری کنگره های دیگر بود. این روزها نیز در زمستان سرد سال نود و شش در اولین روز های هفده سالگی ام منتظر زیر چاپ رفتن اولین کتابم هستم که حاصل ماه ها تلاشم بوده و هست.
همین ها از همان اوایل کودکی مزید بر علت شد که برای یافتن دنیایی متفاوت راهی جهان قصه ها شوم و اکنون از من قصه گویی ساخته شده که عاشقانه کارش را دوست دارد.
به عقیده خودم هنوز هیچ چیز از جهانی که کلمات میسازند نمیدانم و از همان زمانی که شروعی برای ساختن جهان خودم کردم، در حال رشد و قد کشیدن در زیر سایه استادانی هستم که فقط در بابشان یک حرف میشود گفت: موهبتی بس بزرگ که خدا در حق این بنده حقیر مقدر کرده.
زهرا محمدی
استان زنجان

1

دیگر براے آستین بالا زدن دیر است
شاید تمامِ این همه،تقصیرِ تقدیر است

من را نمیدانم کجا و کِے تمامم کرد
من را نمے فهمم چرا،اززندگے سیر است

باید به گلدان بهارے ها بفهمانم
باید بفهمانم براے تازگے،پیر است

باید بفهمانم نگاه و چشم و راه او
مانند طاعون میشود،داراے واگیر است

قلبم تپش میگیرد از این جاے خالے ها
این جاے خالے بازے تصویر و تزویر است

من کم شدم از تو، براے ضرب ساعت ها
این کم شدن هم لازم تحلیل و تحریر است

پشت سرم آبے نریزی تا که برگردم
من مے روم اما بگو این جا نمڪ گیر است

این قلب فرسوده ندارد ناے دل کندن
ساعات و لحظه هاے من محتاج تعمیر است

من را بگیر از خود،نگو اما،ولے،شاید…
یک حرف گاهے لازم صد سال تفسیر است

باید ببندم دفترم را،دفتر شعرم
-این صفحه هاے خالیِ بے تو -نفس گیر است…

#زهرا_محمدی

.

2
#علی_اکبر(ع)

تر شد گلو ، تر شد صدا و حنجری که
بر اسمان پاشید خون اصغری که…

هی می دویدو می دویدو ..قطره قطره
می ریخت ازگوش وگلوی دختری که ..

دست علمداری جدا افتاده از تن
تا شد دو زانوی همیشه یاوری که…

اکبر همان وقتی که مشک پاره را دید
برگشت سمت خیمه ها جنگاوری که..

شمشیر را برداشت و عمه پریشان
تنها ولی می رفت سمت لشگری که…

جنگید و خم شد قامت مانند سَروش
نیزه نشسته پهلویِ پیغمبری که…

هی تیر بود و زخم خنجر روی گونه
مانند ابری تکه تکه اکبری که….

اشک از دو چشم مادرش میریخت وقتی
هی ضجه میزد بر تن او خواهری که…

لیلا لبالب گریه از تازیدن اسب
پیچیده کوه غم به جان مادری که…

خم شد کمر، داغ پسر دید و برادر
دیگر نمانده نا ، برای رهبری که…

آن روز پر بود از تماشا کلِّ این دشت
دنیا همیشه مانده مات محشری که…

#زهرا_محمدی

3
بے توتمام زندگیِ من محبوسِ یڪ زندان اجباری
درگیر پوچیِ بزرگے که کنج اتاق چار دیواری…

بی تو تمام عمر دلگیرم مانند عصر زرد پاییزی
پاگیر لفظ سخت دل کندن مثل عذاب دیگر آزاری…

بی تو همه تردید و تکرارند بے تو همه دلسرد و دل مرده
حالا منِ مبهوت و وا مانده می میرم از این گریه و زاری

باتو ولے هر اتفاقے خوب با تو تمام لحظه ها عالی
میبخشد آرامش به شعر من عشقے که تو درقلب من داری…

درگیریڪ اوجم پس از دیدار یڪ اتفاق ساده در من هست
 چشمان وحشیِ سیاه تو هے مے زند یڪ ضربه کاری….

#زهرا_محمدی