فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 8 اردیبهشت 1403

سامان فلاحی

تصویر تست
تصویر تست

سامان فلاحی

سامان فلاحی در _۲۲_ابان_ ۱۳۶۹_
در خانواده‌ای فقیر با پدری گچ‌کار و مادری که ۸ بچه‌ی قد و نیم قد رو بزرگ می‌کرد در نوراباد لرستان به دنیا امد
تزریق فقر از همان دوران کودکی خود به تنهایی یک شعر بود که ذهن سامان را ارام ارام به اینده‌ای می‌برد که تمام حرف‌هایش،دردهایش،عقده‌هایش را فقط در شعر سپید می توانست فریاد بزند
بعد از غرق شدن در دنیای ادبیات، مدرسه را قبل از دیپلم کنار،
و پا به دنیای هنر می گذارد

 در سال های بعد با خواندن ادبیات ایران چون ‘سمفونی مردگان’عباس معروفی’
و اثار “صادق هدایت”
 و نویسنده های چون
 پُل آستر،ساموئل بکت،
جان دوس پاسوس،
و اشنایی با ‘مارسل پُروست’ و رمان “در جستجوی زمان از دست رفته” به نوشتن علاقمند می شود
وی در سال ۱۳۸۸اولین کلمات رمانش را نوشت
و طولی نکشید که در سال ۹۰
 رمان دومش را تمام کرد اما هیچکدام از داستان هایش را چاپ نکرده است
بعد از کنار گذاشتن رمان شروع به نوشتن شعر سپید کرد و طولی نکشید
 که در یک سال اولین کتابش را با نام نوشته های مریض_در سال_۱۳۹۵_در انتشارات مهر افرید به چاپ رساند
وی اکنون ساکن نوراباد لرستان است
و با نوشتن شعر “فوریت های پزشکی”
مسیر نوشتن شعرهای سپید اش را به کلی تغییر داد.

1
بعد از تو

مرا به بدترین جای جهان تبعید کردند

زندانی با

دیوارهای نازک

زندانی با پیرهنی چهار خانه

و یک شلوار مشکی

2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرگ همیشه اتفاق می افتد
وقتی
 صندلی ها را  نزدیک تر می کردیم
و
 ساعت دست هایمان را دور تر
مرگ
در تمام اتوبوس های جهان جریان دارد

و عشق
 در تمام نفس های بریده ام بعد از هر دوس ت ت دارم ناقص
 بلیط اتوبوسی که سنگین ترین…

 اینجای شعر ادامه ندارد
 باید اشک هایت را پاک کنم

3
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تمام‌ روزهای که نبوده ای را به یاد
نمی آورم
ولی تمام شب هایی که بیدار خواهم ماند را به یاد می آورم
که چگونه دود شدی
در ریه یک شاعر
که‌ چگونه خشک شدی
 توی مغز قاب ها
که چگونه سلول به سلول متولد شدی روی دفترم
که‌ چگونه سیگار شدی
 توی دکه ها
که چگونه من،اقای محترم شد
که چگونه این وقت شب زنگ بزنم
نمک را کجا گذاشتی؟

زندگی ام بوی گَند گرفته

4
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک روز در آغوش‌ات می‌میرم
آرام بدنم را ترک می‌کنم
تو هم با چشم‌های گریان
بالا را نگاه می‌کنی
مثل بادبادکی
که نخ‌اش پاره شده

5
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو دوستم داشتی و من نمی دانستم
این پایان تمام شعرها نیست؟
اخرش ریخت
بهمنی که از رد پاهایت شروع شد
نگاه کن برف ابدی شقیقه هایم با ریزش کوهی که از انعکاس صدایت فرو ریخت
تو دوستم داشتی و من نمی دانستم
اسلحه خالی را سمتم بگیری مغزم می پاشد روی دیوار و تومور می گیرد
 دست هایت میان سلول های عصبی ام
که اخرین تصویر چشم هایت را هنوز نگه داشته اند
این بار چمدان دست هر دوی ماست
تو سمت تاکسی میروی
من از پشت بام.