فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

سجاد بوستانی چنانی

سجاد بوستانی چنانی
سجاد بوستانی چنانی متولد بهمن 1370 هستم از گیلان کارشناس ارشد مهندسی شیمی

1
گذاشتم بروی تا مرام بگذارم
به دل شکستن تو احترام بگذارم

سکوت کردم و چیزی نخواستم از تو
وظیفه بود که سنگ تمام بگذارم!

خودم مسبب هر پر کشیدنت بودم
خودم نخواسته بودم که دام بگذارم!

فقط اگر دل من تنگ شد، بهانه گرفت
اجازه هست برایت پیام بگذارم؟

چقدر لحظه ی تنهایی ام سر خود را
به جای شانه ی تو روی پام بگذارم؟

به احترام غم رفتن تو مجبورم
نوار مرثیه ای بی کلام بگذارم

مرا ببخش که ترس از رقیب باعث شد
به جای اسم تو در شعر “لام” بگذارم

#سجاد_بوستانی

2
هو العزیز
شیرین که هستی، میشوی شیرین تر از این هم
پیش تو زانو میزند بهرام چوبین هم

کاری که چشمان تو با من میکند والله
حتی رژیم صهیونستی با فلسطین هم…

کافیست تا لب تر کنی آنوقت میبینی
در پیشگاهت سجده خواهد کرد بی دین هم

تعداد خاطرخواه هایت را که بشمارند
انگشت های دست های مردم چین هم…

کاوشگران باستانی ادعا کردند
دنبال تو بودند انسان های پیشین هم

در خواب دیدم بی هوا من را بغل کردی
درمانده در تعبیر خوابم ابن سیرین هم

من مطمئن هستم که سمت خانه ات بانو
یکروز دائر میشود دار المجانین هم

سجاد بوستانی چنانی

3
شنیدم از تو هی تعریف میکردند قاری ها
صدایت دلنشین تر بود از آواز قناری ها

بزرگان یک زمانی طفل مکتب خانه ات بودند
عقیلی ها بنان ها ناظری ها افتخاری ها

صدایت بی گمان میراث فرهنگی ایران است
که ثبتش میکنم در سازمان ها شهرداری ها

چه زندانی از آغوش تو بهتر؟ سمت آغوشت
پناه آورده اند انگشت هایم -این فراری ها-

تو را میبینم و کل میکشم بی موقع میخندم
بگو دیوانه است و اینچنین دیوانه کاری ها

برای سالها در ماه روزه غصه میخوردم
خدا من را ببخشد بابت این روزه خواری ها

تمام روستا از شعرهایم میشناسندت
شدم در عاشقی اسطوره ی زیباکناری ها

#سجاد_بوستانی

4
مشخص نیست جنس چشم هایت
چرا که با بقیه فرق دارد
نگاهت میکشد بیننده اش را
گمانم چشم هایت برق دارد

هراس از مرگ، مشتاقان ندارند
که از تو قول امنیت گرفتند
چنان آوازه ات پیچیده ، مردم
برای دیدنت نوبت گرفتند

منم قربانی ام این افتخاریست
که زنجیری از این زنجیره باشم
تو با چشمان مغناطیس دارت
مرا مجبور کردی خیره باشم

دهان باز و حواسم پرت و دل گم
تو در دیوانه کردن چیره دستی
نمیبینی که بیهوشیم وقتی
تو با گیسوی خود مشغول هستی

پشیمان نیستم یک لحظه حتی
نگاهت را اگر دنبال کردم
اگر از دیدنت مبهوت بودم
اگر از مرگ استقبال کردم

#سجاد_بوستانی

5

اشکی درون چشم و بغضی در گلو مانده
عکسی به روی میز و دستی لای مو مانده

مردی که روزی با تو دنیا را تصاحب کرد
در باتلاق بی کسی هایش فرو مانده

شبها تو را کم دارد آغوشم نمیفهمی
مانند سرماخورده ای که بی پتو مانده

بعد از تو غیر از گریه کردن خون دل خوردن
دیگر برای من چه راهی پیش رو مانده؟

سخت است از بوسیدن لبهات دل کندن
چون تارک الخمری که چشمش بر سبو مانده

باشد پذیرفته تو را دیگر نخواهد داشت
این شاعر وا رفته و بی آبرو مانده

#سجاد_بوستانی

6
زمین از اشک های من شبی سیراب خواهد شد!
از این باران همه یخ های قطبی آب خواهد شد!

رعیت زاده ام، این بس برای شرح داغ من
که محبوبم از امشب سهم یک ارباب خواهد شد

همیشه فکر یک دنیای زیباتر فریبم داد
نصیب ماهیان ساده دل قلاب خواهد شد !

دمار از روزگار من در آورده ست لبخندت
بخندی بی نهایت چهره ات جذاب خواهد شد

اگر از چشم های تو بیفتم مرگ من حتمی ست
و نام من شهید کشته در محراب خواهد شد !

عزیزم شاعر آرام و خوشحالی که میبینی
از این پس آدمی غمگین و بی اعصاب خواهد شد

کسی که سالها با یاد تو شب شعر میگفته
یقینا بعد شوهر کردنت بی خواب خواهد شد

#سجاد_بوستانی