فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 8 اردیبهشت 1403

سمیرا یکه تاز

تصویر تست
تصویر تست

سمیرا یکه تاز

سمیرا یکه تاز
متولد خرداد ۱۳۶۱. استان مرکزی شهرستان زرندیه
کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی
برگزیده چند کنگره استانی و ملی
از نوجوانی شعر را شروع کرده و بعد از یک دوره رکود دوازده ساله، از سال نود و یک مجدد وارد عرصه ی ادبیات شده اند
پاییز نود و سه اولین مجموعه ایشان با عنوان ” شاید یک روز عاشق شوم ” توسط انتشارات شاملو به چاپ رسید

1

آتش به چشمان بشر دامن زده باز
تا بر دوراهی ‌،عاقلان ننشسته باشند
آیینه ها تاریک تر از ظلمت شب
شاید کمر بر قتل شاعر بسته باشند

خاک سیاه امشب شده همبستر آب
تخم حرامی نطفه را میبست با درد
شعر_این هیولا زاده ی بی خانواده_
زاییده شد در پیچ و تاب ذهن یک مرد

باید غزل را شست با آب مقدس
سلولهای مرده اش تب دارد انگار
بوی تعفن میدهد هر بیت نابش
شاید که لخت است و شبیه یک ولنگار

دستان پیری مینویسد حرز و با لرز
از پشت قاب عینکش سگ میپراند
زیر لبش میخواند آیات شیاطین
این پیر هرزه تا که شیطان را براند

کولی ترین بیت تخلص،دست باد است
دارد قلم  را میکشد سمت خماری
این شاعر عصیانگر با درد همدرد
میبازد امشب کودکش را در قماری

#سمیرا _یکه تاز

2
می آمدی با جرعه ای خورشید در دست
در خواب من ،دیشب  پریشب یک شب مست
روی لبانت مثل انگوری بهشتی
تعبیر میشد آیه های سکر دلچسب

بر شانه هایت ردی از انبوه گندم
موهای لختت  زیر نور آسمان بود
گفتم بهشت اینجاست حوای تو هستم
 نازک خیالم سر به دوشت میهمان بود

با واژه ها تصنیف اگر خواندیم یک روز
سر رشته های شعر را با هم گرفتیم
آیینه ها قدیسه ها را دوست دارند
اذن نجابت از گل مریم گرفتیم

در خواب دیدم دست بر دست من اینبار
تا آسمان استجابت گریه کردیم
دیدم خدا با خنده امضا را نشان داد
ما هم در آغوش زیارت گریه کردیم

خوابیده ام با چشمهای نیمه عریان
باران داغی را به پیچکها سپردم
تا ابن سیرین کاشف این قصه باشد
جان را به دستان مترسکها سپردم

#سمیرا_یکه تاز

3
خوشه ای گندم به دست از راه صحراها بیا
مثل آدم با گناهی سمت این حوا بیا

با نگاهت شوکران در جان لبریزم بریز
جام خون  بر رگ بریز و مست و بی پروا بیا

تک درختی در کویرم بودنم را سود نیست
با حضور خوب سبزت ناجی تنها بیا

سایه ها را میخرد مرد تبر دار حسود
شاخه ها را پس بزن  گردی بکن برپا بیا

قلب تنگ جاده ها را میفریبد با سراب
در نبودت سنگ جانم میخورد تیپا بیا

چشم خواهشهای ابلیس زمانه پر شده
جان مریم های پاک آمد به لب حالا بیا

گفته بودی میرسی شهریور از راهی دراز
من به مردادی ترین تب مرده ام اما ….نیا

4
در پای زمان ،ساعت تبدارِ مرا دید
در دست دو خط شعر وَ خودکارِ مرا دید

تا آمدم از خاطره ها شکوه کنم باز
در هر ورق سینه ام اسرارِ مرا دید

من تلخترین عابر پس کوچه ی شهرم
از گوشه ی چشمش ، خُم پربارِ مرا دید

از بس که پی خاطره ها تشنه دویدم
تصویر سراب آمد و اصرارِ مرا دید

از باغ بهشت آمده آدم به فریبم
 من سیب نمیخواهم و انکارِ مرا دید

آهوی هراسان پی سرمنزل راحت
آیینه صفت گوشه ی پیکارِ مرا دید

بگذار گناهان نگاهت نهراسند
شاید دلت  این بار خریدارِ مرا دید

#سمیرا_یکه تاز

5
یک روز پاییزی ک پر بود از گل زرد
آتش به لبخندم تجاوز کرد با درد
با شعله های سرکشش میزد زبانه
بر پیکری با پاره هایی از تب سرد

فریاد خش خش های ترد آرزوهاش
باهر لگد در زیر پا له میشد آسان
با چکمه های وحشی شب خرد میشد
ته مانده های استخوانش در زمستان

در سینه اش دفترچه ای از کودکی را
تامرز جان دادن در آغوشش گرفته
در پشت پستوی خیالش  شعرها را
مانند کودک زیر  تن پوشش گرفته

زخمی ترین شعرش پر است از خاطراتت
در دفترش نام قشنگت بود:مرهم
کولی ترین بیت ترانه دست باد است
یک روز زخمی دفترش را برد با غم

این شاعری که لحظه ها را پیر کرده
در لابلای بیتها جان داد  کم کم
آقا شما یک پیرزن را میشناسی؟
که اسمتان در شعرهایش بود مرهم

#سمیرا _یکه تاز