امشب به لوح خاطر مغشوشم یادی از آن گذشته ی دور اید از قصه های دایه به یاد من افسانه یی ز سنگ صبور اید زان دختری که قصه ی نکامی بر سنگ سخت تیره فرو می …
امشب به لوح خاطر مغشوشم یادی از آن گذشته ی دور اید از قصه های دایه به یاد من افسانه یی ز سنگ صبور اید زان دختری که قصه ی نکامی بر سنگ سخت تیره فرو می خواند یاران دل سیاه ، کم از سنگند زین رو فسانه ، در بر او می خواند لیکن مرا چو دختر پندارم هم صحبتی و سنگ صبوری نیست سنگ صبور پیشکش دوران سنگ سیاه خانه ی گوری نیست یاری چه چشم دارم از این یاران ؟ کاینان هزار صورت و صد رنگند در روی من به یاوریم کوشند پنهان ز من ، به خصم هماهنگند اشکم ز دیده رفت و نمی دانم کاین اشک ها نثار که م یباید وین نیمه جان خسته ز نکامی بر لب به انتظار که می باید
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج