پیمان سلیمانی
شب كه رسيد/ پنجره نابود ميشود
شب كه رسيد/ پنجره نابود ميشود
يكباره خانه سرد و غمآلود مي شود
تقويم روي ميز بدل ميشود به خاك
سرو بلند دهكده مفقود ميشود
رخوت دوباره می چکد از شانه های شب
از چارسمت، خانه پر از دود ميشود
چشک گریز نیست در این برزخ سیاه
جاده از اين به بعد مه آلود ميشود
بی آفتاب روی تو ای وسعت سپید!
دنيا چقدر كوچك و محدود ميشود
بعد از غروب پنجره/ شب ميرسد و بعد
راه رسيدن به تو مسدود ميشود
آن قدر گريه ميكنم از دوريت / كه اشك
برگونههاي لاغر من رود ميشود
كي ميرسي پرنده من! نه! دروغ نيست
دارد زمین بدون تو نابود ميشود