فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 8 اردیبهشت 1403

علی احمدی

محمدعلی رضاپور
علی احمدی متخلص به بابک حادثه شاعر و فیلمنامه نویس اجتماعی .چهل ساله , مجرد ، منزوی ، و زندکی برایم یعنی نوشتن ، خواندن ، سرودن ، آموختن و آموزش دادن .

مهتاب پریشان

جانا تو بزن طبلی رُسوا شدنش با من
می نوش تو بی پروا سَقّا شدنش با من

یک دفعه بر این مجنون اِبراز نَما عشقت
هر دفعه به راه تو شیدا شدنش با من

مهتابِ پریشانم از ناز تو حیرانم
اَندیشه هجرانت اِنشا تو مَکُن بر من

بگشای دمی آغوش ای سرو چمان من
کُن میل فریبم را اِغوا شدنش با من

یک دم زِ رَهِ اُلفت بر من نظری اَفکن

یک عمر در آن حالت در جا زدنش با من

از لعل لَبَت جانا یک بوسه حلالم کن
این وعده شیرین را فردا ندهش بر من

گر جان مرا خواهی تاخیر نخواهم کرد
لکن غم دوری را اِهدا تو مکن بر من

گویند به من یاران عشق تو خطا باشد
جز راه خطایت رَه پیدا نشود بر من

هر سو نظر اندازم سیمای تو می بینم
آن سِرِّ دلِ خود را حاشا تو مکن بر من

#علی_احمدی_بابک_حادثه

#منظومه_مهتابی

2

گر بگویند که عشق تو شرارت باشد
بوسه چیدن ز لَبَت عین رذالت باشد

خیره گشتن به دو چشمان پُر از آتش تو
به زمین و به زمان همچو اِهانت باشد

وضع گردد چو دگر بار هوای تو کنم
حاصلش رنج وغم و درد ومَرارت باشد

هر زمانی و مکانی ز تو گویم سخنی
این زبان قطع به تاوان خسارت باشد

یا بگویند پرستیدن چشمت کفر است
این چنین عشق نشانی ز حقارت باشد

بر در خانه اگر نقش رُخَت آویزم
بُت پرستی بُوَد از بیخ وقاحت باشد

حکم یک بار دگر با توهم آغوش شدن
چوبه دار بُوَد چون که جنایت باشد

به خداوند قسم باک نباشد هیچم
مرگ در راه وصال تو عبادت باشد

کیفر و رنج و غم و درد و همی چوبه دار
بی اثر گردد اگر با تو رفاقت باشد

شود آیا به سَرِ کوی تو چاکر باشم؟
سِمَتِ نوکریت مُهر صدارت باشد

آن هوایی که در آن عطر نفس های تو نیست
چون شِرَنگی ست که عاری ز سلامت باشد

ای خوش آن بوسه که بی اِذن تومن بستانم
و تو با خنده بگویی که حرامت باشد

نزد عاشق سخن از عاقبت کار خطاست

عشق دردی ست که درمان جراحت باشد

خوش بُوَد (حادثه) را سوختن از درد فراغ
چو وصالِ پس از آن ، مرغ سعادت باشد

مجموعه عاشقانه های منظومه مهتابی

سروده حقیر : علی احمدی (بابک حادثه)

3
میوه ممنوعه

اَز عشق تو من سیرم، اِصرار مکن دیگر
دریای جفای خویش ، اِنکار مکن دیگر

نیرنگ تو بخشیدم، با اینکه دلم خون است
این خُفته دلِ خون را ، بیدار مکن دیگر

هر چند زِهجر تو می سوزم و می سازم
لکن به وصال خویش ، وادار مکن دیگر

چون میوه ممنوعه ، عشق تو حرامم شد
این قصّه باطل را ، تکرار مکن دیگر

مغلوب شدم هر بار ، از ناز نگاه تو
با عاشقِ پاسوزت ، پیکار مکن دیگر

هر روز در آغوشت ، رَنجورتر از دیروز
دَرمانده راهت را، بیمار مکن دیگر

مستم زِخیال آن، لب های شکر ریزت
این مست لبانت را،هوشیار مکن دیگر

در دایره تقدیر عشق تو نشد میسور
با عشوه و طنّازی ، رفتار مکن دیگر

اَز نور جمال تو ، من زار و زبون گشتم
اینگونه من دون را ، تو،خوار مکن دیگر

سَر را که سپردم من ، در راه وصال تو
با سلسله مویت ، بَر، دار مکن دیگر

اَز ما که گذشت امّا ، دلداده کویت را
با بوسه سوزانت ، ناکار مکن دیگر

یک لحظه نگاه تو ، کافی است جهانی را
دیدار زِمشتاقان ، بسیار مکن دیگر

#علی_احمدی_بابک_حادثه

#منظومه_مهتابی

4
به سفر می روی و باز هوا دل گیر است
چشم خورشید به شب،ناله عالم گیر است

تو به عشق دگری،،او به تمنّای دگر
من، اسیرِ تو ،و، این مفسده تقدیر است

مرغ مینا که نداری خبر از این دل زار
روزگاری است که در حسرت تو،،دل،،گیر است

تو چه می دانی از این عاشق ژولیده مست
که به پهنای زمین بر نگهت پاگیر است

شب و روزم همه در حسرت دیدار تو شد
باز عاشق شدم،،هر چند،که دیگر دیر است

تا که صیّاد شد آن زلف گناه آلودت
از همان روز دلم در سفر نخجیر است

ای صمیمانه ترین خاطره نوشینم
عشق تو ناب ترین آیه بی تفسیر است

از غم دوری تو خواب دو چندان کردم
لا اقل خواب تو بینم که نکو تعبیر است

تا زمانی که به آخر نرسد درد فراغ
دل و دینم همه در حصر قل و زنجیر است

روی این قلب پر از زخم نویسم این راه
بی تو در حال مَرّمَت شدن و تعمیر است