فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 8 اردیبهشت 1403

علی اکبر سلطانی – “می خواستی مرد دلت باشم …”

می آمدی دیدم نگاهت را، پاییزی و بی حال وشرمنده
نزدیکتر دریای دل وا شد ، با صورتی آغشته از خنده

می ریختی آشفتگی ها را ،بی آنکه حرفی باز گو گردد
از هق هق چشمان تو خواندم، رمز سکوتت را پراکنده

پیراهن لبخند خود کندی ، وقتی در آغوشم رصد کردی
منظومه های درد دلهایم ، بی هر امیدی رو به آینده

پرسیدی از دیروز و امروزم، گفتم: شبیه مجلس ختمم
هرکس رسیده فاتحه خوانده ،بر قبرهای “بیدل” بنده !

یا خوانده ام “گلپونه ها” گاهی ، در خلوت بیداری ام شبها
“من مانده ام تنهای تنها ” با ؛ دنیایی از افکار یک دنده

بی جاذبه افتاده از چشمم ، سیبی که عمری عاشقش بودم
چشم انتظارم باز برگردد ،چون آدم و حوّای لغزنده

در قالب یک “مافیایی” هم ، فرقی نکرده دید تو بانو!
می خواستی مرد دلت باشم، مثل “پدر خوانده” برازنده…

“تقدیم به تـــــــو …!”

شاعر علی اکبر سلطانی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو