فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

علی حشمتی

تصویر تست
بسم‌الله الرحمن الرحیم هست کلیددرگنج حکیم اینجانب علی حشمتی که درشعر بینوا تخلص می کنم متولد 1351  روستای ولد ازتوابع بخش میرزاکوچک شهرستان صومعه سرا هستم سرودن شعررا ازنوجوانی وباتشویق استادفقیدومعلم واستاد ارجمندم مرحوم استاد فرامرز مسرورماسالی آغاز کردم وخوشنویسی راهم درمحضر ایشان آموختم البته از دوران ابتدائی ابیاتی درخلوت میسرودم ولی هرگز جرأت ارائه آن رانداشتم زمانی که بااستادمسرورآشنا شدم ایشان باجدیت تمام ازمن حمایت کرد ومراتشویق به سرودن نمود سالها کارمنددادگستری بودم اما درحال حاضر مشغول به نوشتن هستم وانشاالله قصد انتشارمجموعه شعری راهم دارم درحال حاضر بالغ برده جلدکتاب آماده انتشاردارم که امیدوارم شرایط مناسب برای انتشارفراهم بشود

1
لحظه ها با تو برایم عسل وقندشده
راستی قیمت لبخند لبت چندشده؟

گرچه درویشم ومفلس دل وجان میخواهی؟
تاکنم هدیه برای گل لبخندشده

دوست دارم که به صحبت بنشینیم ولی
تادهن بازنمایی نفسم بندشده

عشق آغاز قشنگی است ولی میدانی
عشق و عاشق مَثَلِ آتش واسپندشده

کودک دل به تمنای رسیدن به وصال
مدتی هست که بالغ وَ برومندشده

گرچه در پیش رقیبان تو شیراست ولی
شیر بی یال ودم است این دل دربند شده

2
این روزهاهوای دلم سیل اشکهاست
این روزها همش دل و فکرم به نینواست
این روزها چه قدر غریبندو بیقرار
این روزهاچقدربرای من آشناست
ای وای بر دلی که نمیسوزد ازعطش
وای آن سری که فارغ از این شورو ماجراست
این روزها چقدر شبیه گذشته ها
دل دائما مسافر صحرای کربلاست
باید نوشت وگفت که این قطعه از زمین
میدان عشقبازی مردان باخداست
بایدسرود،خواند که صحرای کربلا
میعادگاه و قبله عشاق بی ریاست
علی حشمتی(بینوا)

3
چقدر فاصله داریم ازهوای غزل
چه واژه های غریبی نشسته جای غزل!
دلم برای غزل شورمیزند چندی است
چراکه گم شده این روز ها صفای غزل
چگونه دست به  خودکارمیبرد شاعر
که نیست در دل وجانش تبی برای غزل
غزل سرود رهایی است درحماسه عشق
نه اینکه عقده گشایی کنیم پای غزل
غزل دری است به آن بارگاه نورانی
بیا زعشق بسازیم بیتهای غزل
غزل نمازونیازاست پس مراقب باش
وگرنه زود به پا میشود عزای غزل
غزل تغزل اشعار حافظ وسعدی است
نه جای قصه سرایی یِ «بینوای» غزل
علی حشمتی(بینوا)

4
نگین خاتم دل را به نام اوکردم
امور زندگیم را زمام اوکردم
«جهان وکارجهان جمله هیچ درهیچ است»
برای من که خودم را غلام اوکردم
«دراین قفس که سزای چومن خوش الحان نیست»
پریدم ازقفس و قصدبام اوکردم
«میان عاشق و معشوق فرق بسیار است»
رواق منظر دل رامقام اوکردم
«دلی که غیب نمایست وجام جم دارد»
شراب هستی خودرا به جام اوکردم
همین که بال پریدن به دست آوردم
به عشق روز بلا قصد دام اوکردم
علی حشمتی

5

تمام داروندارم فقط دودست دعاست
امید این دل زارم فقط دودست دعاست

به هردری که زدم بسته بود و درمانِ
مصیبتی که دچارم فقط دو دست دعاست

امید وار به الطاف آسمان بودم
که گفت برتو ببارم فقط دودست دعاست

هزاردانه تدبیر کاشتم ،حالا
نشسته ام وبهارم فقط دودست دعاست

هزار تیر دعا کرده ام روان هرسو
سلاح صیدوشکارم فقط دودست دعاست

نشسته ام که بیاید ولی اگر مُردم
نماد سنگ مزارم فقط دودست دعاست

گمان مبرکه خرافاتی ام تلاش گرم
بنای محکم کارم فقط دودست دعاست

6
باهر نگاه مست تو هشیار می شوم
ازخواب مرگ یکسره بیدارمی شوم
آنقدرباتوخاطره دارم که روزوشب
باخاطرات خوب تو تکرارمی شوم
سرباز عشق هستم و هم خاک پای تو
با یک اشاره البته  سردار می شوم
با نام ویادوذکر تو سرمست وسرخوشم
ترکم نکن که خواروگرفتار می شوم
صدباراگر بمیرم ونابود هم شوم
سرزنده تر ز عشق تو هربار می شوم
دستم بدون عشق به کاری نمی رود
من درمدارعشق تو پرگار می شوم
ای کاش هرنفس به تو نزدیک تر شوم
درهرنفس که تشنه دیدار می شوم
ارادتمند علی حشمتی

7
آموختم زعشق که ازخویش بگذرم
ازطعنه های مردم بدکیش بگذرم
ازهرکسی که بردل من زخمه می زند
حتی اگرغریبه ٬اگرخویش بگذرم
حتی اگرمرابه بدی یادمی کنند
بی هیچ حرف وصحبتی ازپیش بگذرم
عمری که برق وبادبه گردش نمی رسند
بی آنکه بردلی بزنم نیش بگذرم
انصاف نیست بهررسیدن به مدعا
ازشانه های مردم درویش بگذرم
پیوسته می روم که ازاین روزوروزگار
ازبینوابه خاطرخامیش بگذرم

شعرازآقای علی حشمتی_بینوا

ازکتاب ابروابریشم

8

اگرچه طعنه زآژند میخورم هرروز
غزل غزل به توپیوند میخورم هرروز

زمین پرازدرکات وجحیم وبندوبلاست
اگرچه آب دماوند میخورم هرروز!

«کجا روم چه کنم»کام من پرازتلخی است
اگرچه باهمه کس قندمیخورم هرروز!

فقط به یادتولبخند میزنددل من
به جای خنده شکرخند میخورم هرروز

تمام فکروخیالم حدیث منتظران
سوای غصه که هرچند میخورم هرروز

غریبه دردل دریانشسته ام اما
سراب چشمه دربند میخورم هرروز!