فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

فاضل فخرالدینی

مهدي (مهران) ساغري
 مهدي (مهران) ساغري

فاضل فخرالدینی

فاضل فخرالدینی فرزند
عیدی متولدبیستم مردادماه ۱۳۶۳ محل سکونت شهرستان بهبهان میزان تحصیلات دیپلم

می رسد فصل خوشی

گر من و تو ما بشویم

صحنه پرداز خوشِ

قصه فردا بشویم

دست تقدیر اگر

خوب و بد تا بکند

همره و همسفرِ

قطار دنیا بشویم

بشویم هم نفسُ

یاور و یار ابدی

تا که برداشت کنیم

سکانس خوبی و بدی

عهد بندیم که نزاریم

تک و تنها بشویم

نقش ایفا بکنیم

تراژدی یا کمدی

و حسابی بدرخشیم

نکنیم بی خردی

و ببندیم چنان دل

به عشقی ازلی

آنقدر خوب بخندیم

کیف دنیا بکنیم

شده یک بار اگر

از ته دل شاد بخندیم

غافل از

دوز و کلک بازی
شده یک بار اگر
از ته دل شاد بخندیم
غافل از
دوز و کلک بازی
دنیا بشویم
نام شعر: می رسد فصل خوشی
سال ها پیش
آهویی بیمار و نحیف
به هوس بازی یک بچه شغال

چادر و جامه ز تن کَند و درید
شرم تا نقطه حساس رسید
به گمانم که در آن ساعت نکبت بار
ملک از عرش خدا جیغ کشید

 

تن رنجور به درَک
جیغ و فریاد به کنار
بی خیال ِ هوسِ خفت بار

 

و تو دانی غیر خدا
چه کسی ناظر آن جشنِ
وقیحانه شده؟

 

خواسته یا نا خواسته
کلاغیست
که بر روی زمین
همه ی عمر خوشش
آنتن بود

 

وبه قار قار بلندش
شب و روز
توی شهر جارزنان
پی رسوا شدن مردم بود

 

 

راستی غیر خدا
چه کسی میداند؟
شاید آهوی رنجور
در آغوش شغال
جفت گم کرده خود
را تجسّم میکرد

فاضل فخرالدینی
نام شعر : آهوی بیمار
شهد و شیرینی

گاهی شهد و شیرینی یک شعر به دلت چسبد و با میل فراوان

بکنی نوش،چنان سر بکشی باده از آن شعر که شوی مست و

مدهوش بِروی حالت اغما بکشد سر به درازا و تو در عالم رویا

سفر عشق کنی با جگری شیر،همه واژگان شعر را بکشی خوب

به تصویر و بخوانی غزلی ناب بشود زنده دوباره به دلت شور

جوانی که فراموش نمایی غم ایّام و این وضع گرانی البته همره

اینها تب ویروس جهانی آنقدر لوس و منحوس همه را کرده فغانی،

حال شاید غزلی ناب کند معجزه و ساعتی هم که شده ساز ناکوک

تو را کوک کند و ز هر رنج و غمی دور کند.

 

 

ظرف شستن من جهانی شده است

بیچاره که همسایه فغانی شده است

از بس به بنده ا‌و حسادت دارد

وسواس گرفته و روانی شده است

 

 

در عالم خواب اختلاس میکردم

خود را همه جوره سرشناس میکردم

گفتند که حُکمت آمده اعدام است

بیدار شده بودم و التماس میکردم

 

باور بکن بی معرفت این کار تو انصاف نیست

تصویر تو در ذهن من برفک زده شفاف نیست

حالا که بُردی هستی و آتش زدی بر ثروتم

گفتی چرا این لعنتی در دستهِ اشراف نیست

 

 

من مالکِ بی مُلکم و دلداهِ به اشعار رباعی

ای کاش شوم مست و دیوانهِ ز گلزار رباعی

روزی که بپرسند کدام قالب شعر در نظرت بود؟

گویم نه یک بار و دو بار بلکهِ به تکرار رباعی

فاضل فخرالدینی(مالک)