فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

فرشته دانش پژوه

تصویر تست
فرشته دانش پژوهدر ۱۳۴۱/۶/۶ در یک خانواده اهل ادب در  تهران به دنیا آمد .وی دبیرستان را در رشته اقتصاد به پایان رساند و  کارشناس جغرافیا از دانشگاه تهران و کارشناس ارشد حقوق خصوصی از دانشگاه قم می باشد و‌ از سال ۶۹  به شغل دبیری آموزش و پرورش پرداخت که همچنان ادامه دارد. همچنین به مدت ۸ سال عضو شوراهای حل اختلاف تهران بود . او دوره کامل طراحی و نقاشی را در جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران آموخت و گاه به نقاشی نیز می پردازد .همچنین وی سالهاست درزمینه ورزش در رشته تنیس روی میز نیز فعالیت مستمر دارد و چندین مقام کشوری نیز در این زمینه تصاحب نموده است. او از کودکی به شعر علاقه داشت و اشعاری می سرود اما از سال ۷۹ با عضویت در جلسات شعر حوزه هنری بطور جدی به سرودن اشعار کلاسیک در قالب های غزل رباعی و مثنوی  پرداخت که بسیاری از آن در نشریات چاپ گردیده است. وی  از سال ۸۸ با عضویت در انجمن شعر طنز در حلقه رندان حوزه هنری و شکر خند در فرهنگسرای ارسباران به سرودن اشعار طنز نیز پرداخت که اولین سروده طنز او شعر دست راست می باشد .  فعلا کتاب اشعار کلاسیک ایشان در حال مراحل آماده سازی برای چاپ می باشد .

نمونه اشعار فرشته دانش پژوه

آشفته تر از ابرم و دلتنگ تر از باد
می بارم و می جوشم و روحم شده فریاد
تو مایه ی آبادی من بودی و با شور
می ساختی از شعر مرا، خانه ات آباد!
لبخند تو دنیای عجیبی بدلم ریخت
وقتی که بهشتم شد از آن خنده ات ایجاد
این ساده دلم گفت اگر زندگی اینست
پس ننگ بر آن مردن تدریجی
من باد
افسوس که آن خاطره ها دیر نپایید
حالم شده دل مَرگی و تب, وضعیت حاد
ویرانگیم را که تو کوچیدی و رفتی
حق داشتی و نیست به کار دلت ایراد
ای سبز ترین رود که جاری شده در دشت
یک روز مرا وقت گذر می بری از یاد
ای کاش دلم سنگ ترین سنگ جهان بود
آن روز نگاهم که به چشمان تو افتاد

تو که باشی هوای من خوب است
همه ی لحظه های من خوب است
جوشش شعر استکانی چای
باز رنگ صدای من خوب است
با تو غم رهگذر تر از باد است
شادم و خنده های من خوب است
معجزه پشت معجزه بی شک
با تو جنس عصای من خوب است
آسمان هم همیشه می بارد
تو که باشی خدای من خوب است
دیدنت باز کرده طبعم را
چون حضورت برای من خوب است

بر دوش من این درد وبالی شده باشد
یا پشت من از عشق هلالی شده باشد
می ارزدم آن لحظه که در باور شوقم
تو باشی و من، موسم شالی شده باشد
در شکِ دو حالت گمم ،اینکه تو نباشی
یا روز و شبم با تو توالی شده باشد
با اینکه همه وحشتم این است که بی تو
هر لحظه فقط فصل زوالی شده باشد
حتی بروم بهتر از این است که تا صبح
دورم پر از افکار خیالی شده باشد
با رفتن من کاش بفهمی چرا رفت
یا درد دل من به توحالی شده باشد
من را به خودم وا بگذار و بگُذَر تا
یک نیمکت از باغ تو خالی شده باشد

جمعه ها دلگیر خواهد بود وقتی نیستی
نیست در حال دلم بهبود وقتی نیستی
چای دم کرده دو فنجان روی میز و سهم من
جز تب سردی نخواهد بود، وقتی نیستی
باز با تنهایی پر وحشتم سر می کند
خاطرات تلخ و وهم آلود وقتی نیستی
سردی پاییز در داغ دلم بی فایده است
می شود چون آتش نمرود وقتی نیستی
آسمان هم با دل غمگین من لج می کند
می شود قدری غبار آلود وقتی نیستی
پشت فرمان هم ترافیک غریبی می شود
راه ها هی می شود مسدود وقتی نیستی
در خیالم می شود تکرار تلخی بارها
چشمهایت لحظه ی بدرود وقتی نیستی

هی بغض دارد می زند من را به بیداری
این هم برای من شده نوعی گرفتاری
از ترس بیخوابی دو چشمم را که می بندم
می بینمت با اشک هایم می شوی جاری
می افتی از چشمان من ،این ارتفاع پست
می خندی و اصلا به رویت هم نمی آری
از خود تعجب می کنم،که عاشقت بودم
از بسکه زجرم داده ای با مردم آزاری
تو دردسر ساز عجیبی بوده ای اما
با چهره ای آرام و ساده،بسکه توداری
من کودکی بودم برایم عشق، بازی بود
از آن زمان که ذهن دارد می کند یاری
مانند یک ویروس تا وارد شدی انگار
فوری سرایت کرد در من درد و بیماری
امشب چه حال مضحکی با ابر و مِه دارم
با حالت گیجی و شاید نیمه هشیاری
از دور می بینم که با لبخند می آیی
می بینمت با من خیال آشتی داری
باید بخوابم چون تو از فکرم نخواهی رفت
حتی اگر کابوس های تلخ تکراری …

دیگر بس است تکیه زدن بر حباب ها
خورشید من بتاب و بیفکن نقاب ها
فردا که می رسی ته پس کوچه های کور
پر می کشند از نفس شب غراب ها
تعبیر عاشقانه ی ر و یا ی صا د قم
تا ماورای هر چه تعابیر خواب ها
بر دست های سبز دعایم که می وزی
پالوده می شوم ز تب اضطراب ها
می آیی از هماره ترین سمت آسمان
تا کهکشان کوچک ما با شهاب ها
ساکت تر از نسیم و شفا بخش تر ز نور
آرامش عجیب همه التهاب ها
خورشید می شوی همه را ذوب می کنی
حل می شوم درون هیاهوی آب ها
با اوج تو به خاک زمین چفت می خورد
بال غرور و خیرگی این عقاب ها
نام بزرگ مر تبه ات جا نمی شو د
در لابلای حوصله ی این کتاب ها

از غصه و رنج و غم بدم می آید
از ذکر منم منم بدم می آید
هی زهر نریز توی بشقاب دلم
از مزه ی تلخ سم بدم می آید

بگو تا من برایت جان بیارم
به دشت خالیت باران بیارم
تو هم باور بیار از جنس امید
به عشقی که به آن ایمان بیارم

یک قطره ی شبنمت مرا خواهد کشت
عطر گل مریمت مرا خواهد کشت
ای آتش حسرت دل خسته ی من!
یک روز غمت، غمت، مرا خواهد کشت

# فرشته_دانش_پژوه

نمونه اشعار طنز
دست راست
دارم از درد فراقت آه و زاری، دست راست!
از برایت می کنم من بیقراری دست راست!
دائما دادی مرا یاری به ورزش سالها
پینگ پنگ   و  گاه، بدمینتون ،سواری ،دست راست!
لوپ فورهندت چه محشر  بود یاد آن بخیر
بود بر من )های لوپت( افتخاری، دست راست!
کوه میرفتیم وتور و گردش و گلگشت ها
حال مشگل شد برایم خر سواری دست راست!
شعر نابی، اند اعجازی ، مرامی !خوب من!
تو برایم جلوه ای دیرینه داری دست راست!
هم شل و بی دست و پا و هم ضعیف و ناشی است
دست چپ، این دست چپ ،این زهرماری ، دست راست!
از خطوط زشت و نافرم و عجیب دست چپ
می شوم آخر به قبرستان فراری، دست راست!
از غم تصحیح اوراق از نفس افتاده ام
یکنفر باید فرستد دست یاری دست راست!

برگه ای سیصد  اگر پیدا شود من راضیم
ناجیم گردد عزیزی ،بردباری، دست راست!
تا که اوراق مرا گردن بگیرد این زمان
برطرف گردد ز چشم من خماری دست راست!
گر چه از دست چپم ممنونم اما واقعا
کی تواند بود چون تو یار غاری ،دست راست!
باز هم شکر خدا در گچ نرفته پای چپ
یا لگن یا عضو های بیشماری دست راست!
ظاهرا وقتش رسیده ، چونکه حالا شوهرم
آدمی قابل شده در خانه داری ،دست راست!
آخر شش هفته شاید بینمت بار دگر
باز هم از شانه ات گیرم سواری، دست راست!

شعر طنز

زلف وا کن که باد می رقصی
روی کاغذ،  مداد می رقصی
اولت  خنده  آخرت  خنده
شاد هستی و شاد می رقصی
مثل حسی که از مشاهده ات
به دلم دست داد می رقصی
آنقدر گرمی و انرژیکی
که به حال جماد، می رقصی
اصل تکنیک را بلد هستی
با کلاس و سواد می رقصی
بسکه در پیچشی چنین موزون
چون سر عین و صاد می رقصی
یک کمی با شلنگ تخته ولی
ذره ای هم  جواد  می رقصی
گاهگاهی چو چشم دنیا دار
تنگی اما گشاد می رقصی
همه اعضات در تب و تابند
با همین  اتحاد  می رقصی
شده  بازار  جمله  رقاصان
تا حدودی کساد،  می رقصی
از دم عصر کل شبها را
تا خود بامداد می رقصی
ابر و باد و فلک در آشوبند
چونکه قدری زیاد می رقصی
جهد تو رقص توست پس بی شک
تو به قصد جهاد می رقصی
کله گنجشک خورده ای آیا
که چو اقوام ماد می رقصی؟
همه آرام حرکتی دارند
تو ولیکن چه حاد می رقصی
با چنین پشتک و چنان وارو
شایدم با عناد می رقصی
مثل وقتی که صاحبش سفر است
نوکر خانه زاد ، می رقصی
یا شبیه کسی که دستش سوخت
می پرد با پماد ، می رقصی
مثل آن دم که بانک وامی چاق
در حسابت نهاد می رقصی
هر کجا بود سود ، می آیی
هر طرف بود باد می رقصی

بیگانه و خویش! حرفمان را بزنیم
بی طعنه و نیش حرفمان را بزنیم

بستند دهانمان اگر چه، باید
ما مثل سریش حرفمان را بزنیم