فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 7 اردیبهشت 1403

فلورا تاجیکی

تصویر تست

فلورا تاجیکی

متولد شیراز کارشناس مامایی و کارشناس ارشد ادبیات فارسی می باشد.
شعر را از دوران نوجوانی با غزل و نیمایی آغاز می کند و سپس به ترانه سرایی و شعر سپید روی می آورد
وی در زمینه ی کار کودک و داستان کوتاه نیز آثار خوبی دارد.
حاصل آن هفت مجموعه چاپ شده
و حدود دویست ترانه ی اجرا شده است

مجموعه ها
فریب چشمامو نخور ترانه ۱۳۸۵
حرفاتو باور می کنم ترانه ۱۳۸۶
مهریه ام هوای سمرقند است.شعر موزون۱۳۹۳
آلزایمر شعر سپید ۱۳۹۴
چمدانی برای نرفتن. ۱۳۹۵
من و مامان بزرگم. کتاب کودک نشر فردین
از آن همه زن .نشر شانی ۱۳۹۶

سال 3000 داستان کوتاه نشر الیما
شابک و فیپا گرفته منتظر مجوز

وی با خوانندگان بسیاری من جمله
قاسم افشار،علی زند وکیلی،عباس بهادری،محمد رضا عیوضی،حسین صفا منش،ستار سهرابی،محمد اسلامی،بهرام پاییز …..
و آهنگسازان بزرگی چون دکتر چراغعلی،فرید سعادتمند،
احسان بیرقدار،….
همکاری داشته است
به تازگی در زمینه ی شعر طنز نیز آثار خوبی ارائه نموده که مورد استقبال قرار گرفته است
تاریخ را دوباره چراغان کن
من از سقوط سلسله می آیم
از دفن ارگ های زمین خورده
از حل نامعادله می آیم

درغار های یخ زده پنهان کن
اجساد لحظه های نباید را
از من بگیر دغدغه را تب را
از من بگیر این شب ممتد را

آرش، دوباره تیر و کمان بردار
مهریه ام هوای سمرقند است
من مرد روزهای خطر بودم
جنسیتم به یک ژن بد بند است

تقویم های خط خطی ام بوسید
آن روزهای قرمز برفی را
ساکت نشسته ام که فقط باشم
این نام مستعار سه حرفی را

من آدمم، نژاد من از خون است
تا خون سرخ نسل بشر باشم
ایل من از غروب به شب کوچید
ماندم که در رکاب خطر باشم

من فخر روزهای پر از رستم
من اوج روزهای پر از رخشم
در من عبور قافله ای پیداست
خاک قبیله را به تو می بخشم

خاکی که بوی شرجی دلتنگی
خاکی که بوی سرخ وطن دارد
تندیس من خدای غم آلودی است
که پرچمی به رنگ کفن دارد

بر باد رفته ای که ندانستی
ایمان نسل های پس از من بود
من خواب اژدها و عصا دیدم
موسی اسیر موعظه کردن بود

می ترسند
مردانی شجاع در سرزمین من
ازجنگ می ترسند

می ترسند
و پنج شنبه های گورستان
پیام های کوتاهی را به شهر مخابره می کند
به بوسه های نیمه کاره در صدای خمپاره
به شیشه های شکسته
به خاک
خاک سرخ

-می ترسم از صدای هلهله
سوووووووت
رد می شود از کنار سرم نفیر کشان
کودکی دستهایم
می دود دنبال توپ ها
چشمهایم دنبال انارهای سرخ
و پیراهن دختران روستا
رودخانه ای
که به هیچ کویری تن نمی دهد

می ترسم
باد بوی موهایت را به سرزمینی دیگر…
بوی باروت اتاق مان را به زخم
می ترسم
از گریه ی روسریت زیر چکمه ها

تفنگم را بده
تفنگم را بده
من از جنگ می ترسم

فلورا تاجیکی
دیوارها
مرزها
ارتش های جهان
این همه پیامبر
کتاب های آسمانی
حتی بهشت و جهنم
برای این است
که ما دوست داشتن را
بلد نیستیم

#ﻓﻠﻮﺭﺍ_ﺗﺎﺟﯿﮑﯽ
چمدانی برای نرفتن
سکوت بود و شب از ناودان فرو می ریخت
سکوت بود و شب از چشمهات سر می رفت
سکوت بود و شب از پنجره ،اتاق ، حیاط
سکوت بود و شب از مرز پیشتر می رفت

و من درخت جوانی که سبز جا ماندم

صدای خاطره ها در سکوت گم می شد
تمام شهر پر از بوی خون و آهن بود
گلوله ها به کجای جهان فرو رفتند
کسی که از تن من بود دشمن من بود

و من درخت جوانی که سبز می خواندم

درخت های جهان دانه دانه دار شدند
پیاده ها ی گرسنه تو را سوار شدند
درست لحظه ی زاییدنت تو را کشتند
درست لحظه ی زاییدنت شکار شدند

و من درخت جوانی که سبز رقصیدم

درخت های جهان دانه دانه افتادند
تبر نشسته پر از خون کنار پای درخت
دوتا لباس عزا خیس گریه می رقصند
هزار سال پر از غم به بند خسته ی رخت

و من درخت جوانی که سرخ افتادم

#ﻓﻠﻮﺭﺍ_ﺗﺎﺟﯿﮑﯽ
مشکل همین جا بود من مرد بدی بودم
من حرف هایم بوی مادر مردگی میداد
من روز ها و لحظه ها افسوس می خوردم
من خاطراتم مزه ی افسردگی می داد

با یک نقاب کهنه در دنیایی از کینه
هر پنج شنبه قبرها را آب خواهم داد

تو سبز خواهی شد! تو آیا سبز خواهی شد ؟؟
تو خاک خواهی شد و من آتش میان باد

من مسخ بودم بین آدم های مصنوعی
زن بودنم توهین به عرفی نامعین بود
احساس من بین گناه و کینه جان می داد
این چادر مشکی…………. انسان بود . یک زن بود.

تو رفته ای و در میان قوم کرکس ها
با افتخار و ترس باید هم سفر باشم
من مادرم اما تمام شهر می خواهند
حالا برای بچه های تو پدر باشم

“به مادرانی که می خواهند مادر بمانند”
فلورا تاجیکی
مهریه ام هوای سمرقند است

-کاش برف ببارد
تمام شهر را بپوشاند
نه ما از خانه بیرون برویم
نه کسی
بتواند به خانه مان بیاید

برف سالها بارید
برموهایم
حالا مرا زمستان صدا می زنی
از من می خواهی بروم
تا بهار بیاید

این روزها با هر کسی ما عکس می گیریم
با هر گل و خار و خسی ما عکس می گیریم
با ناز و یاس و نسترن خرزهره و کاهو
با فیل وگاو و مرغ و مار و بره و آهو
با دسته بیل باغبان پیر دانشگاه
با بندناف خونی در سطل زایشگاه

با موش های مرده در جوی خیابان ها
با دوره گرد و فالگیر توی میدان ها

با هر جنین نارسی ما عکس می گیریم
این روزها با هر کسی ما عکس می گیریم

باساندویچ و کیک و پیتزا و کباب و ماست
با آفتابه با سیفون با دست چپ یا راست

با بند رخت خانه ی همسایه در باران
در کیش در مازندران در رشت در تهران
هم با علی منصوریان هم با علی دایی
هم با سماور هم کنار لنگه دمپایی

با سوت با هر کارت زرد و پرچم داور
با چیزهای بهتری چون اگزوز خاور

از دست های در دماغ یک نماینده
تا خشتک شلوار شوراهای آینده

از چرت اهل مجلس و سوتی قانونی
از ابن سینا تا ابوریحان بیرونی
با کل حسن با مش جواد و مردم خوشبخت
با نعش که افتاده در ای سی یو روی تخت
با وان و دوش و کیسه ی حمام و لنگ و لیف
با “موگرینی” در میان مجلس تحلیف:flushed:

با دست های باز و بسته دست در گردن
هی من درون تو درون اودرون من

این روزها با هر کسی ما عکس می گیریم
پهلوی هر دلواپسی ما عکس می گیریم

با لوزه های مزمن آنجلینا جولی
با گربه ی زرد براد پیت چار چنگولی
با پیپ با سیگاربرگ و زیر سیگاری
عکس یهویی توی خواب و توی بیداری

با شورت نیچه ریش مارکز دامن گاندی
با رخت چرک دختران خوب فنلاندی
وقت خرید ساندویچ سرد و سمبوسه
با بستنی بی بستنی با بوسه بی بوسه
با دکتر و با شیخ و ملا عکس می گیرند
در زیر و در بالا و دولا عکس می گیرند

هر روز با ژست جدیدی عکس می گیرند
با ژست آن اقا که دیدی عکس می گیرند

هنگام جان کندن میان دست عزراییل
با سنگ قبر و سدر و کافور و کلنگ و بیل

با دسته گل با تاج گل با عکس روزنامه
قبل از شروع و بعد از اتمام برنامه
با مردشور و کادر فنی موقع تدفین
بر روی دوش مردم و در لحظه ی تلقین

مردم فقط این روزها با عکس درگیرند
تو روحشون با روح ما هم عکس می گیرند

دیدی که چیطو یه هوویی ای نفتو گرون شد
دیدی که چیطوو گوشت و برنج قیمت جون شد
قحطی اومد و سفره هامون یهویی بی نون شد
اصلا تو بهار دیدی شده عین زمستون
ووی خواهر من مادر من خودتو بپوشون

دیدی دیگه بارون نمیاد قحطی عیونه
یه چش دیگه اشکه و او یکی چشو خونه
دیدی جا تره و … اونی که خشکه آسمونه
از دست کسی نمی چکه آب قد یه ناخون

ووی مادر من خواهر من خودتو بپوشون

نمی بینی دلار هی می ره بالو مث کفتر
گرد و شیشه داره می کنه جوونا پرپر
آلودگی هوا رسیده حد آخر
نمی بینی ای چاله چوله ها توی خیابون

ووی خواهر من مادر من خودتو بپوشون

تو مریضخونا که دیگه تخت خالیم نی
سر درختا که یه دونه سیب کالیم نی
دیگه کی حال داره عامو نه والا حالیم نی
کاکو نمی بینی غیر جون دیگه هیچی نی ارزون
ووی خواهر من مادر من خودتو بپوشون

نمی بینی که لایه ازونو چه جوری پکیده
نمی فهمی چقد بلا از آسمون رسیده
کوفتش بشه هشت سال همه جای کشورو ری…
تو که دیدی اینا نمی شه برای هیچ فاطی تمبون
ووی خواهر من مادر من خودتو بپوشون
توی ده کلمرود
حسنی تک و تنها بود
یه ده بود و صد کدخدا
صد کدخدای ناقلا
آدمای این ور ده اون ور ده
بالای ده پایین ده
هرکدومش یه رنگ بودن
هم پخمه هم زرنگ بودن
اما نگو ده چه دهی
همش ضرر با بدهی
مزرعه ها ملخ زده
خونه ها سرد و یخ زده
نه شادی و نه خنده ای
نه چهچه پرنده ای
گلدونا توش گلی نبود
تو باغا بلبلی نبود
حسنی می خواست کاری کنه
تا دهشو یاری کنه
صد کدخدای کاربلد
هرکسی یه حرفی می زد
یکی می گفت بدون رنج
باید بریم دنبال گنج
یکی می گفت زمین داریم
باید توشون چیز بکاریم
اون یکی از رابطه گفت
از کمی ضابطه گفت
از اهن و از نفت و گاز
تا سیب زمینی و پیاز
اما حواس حسنی
نبود به هیچ انجمنی
هی توی جیباشو کاوید
بالارو دید پایینو دید
دنبال چی می گرده باز
برای مردم شده راز
تو هر سوراخ سرک کشید
گفت کو کجا رفته کلید
اما کلیده کو؟ نبود
گربه ی قاضی خورده بود